نگاهش که به آیینه افتاد طرهی بیحالتی از موهایش را که دو طرف بناگوشش را پوشانده بود میان انگشتهایش پیچ و خم داد. اولین اسمی که به ذهنش رسید (بهار) بود.
((اسمش را بهار میگذارم. بهار
و سه بار این اسم را زیر لب تکرار کرد.
حالا دیر شده و شاید فردا وقت بهتری باشد. اسفند همیشه پر از سر و صدا بوده، پر از حجم کارهای مانده از یک سال سپری شده. انگار همه چیز را باید توی این آخرین ماه از سال سر و سامان داد.
شاید فردا فرصت بیشتری پیدا کنم. اما خب چرا فردا. چرا همین امروز نه. زنگ میزنم و میروم. و شاید هم بدون زنگ، سر زده)).
……………………
نگاهش که به پیچ و تاب موهایش افتاد انگشتهایش را حلقه کرد به دور طرهی سمت راست صورتش همانجایی که گونههایش سرختر از گونههای سمت چپ بود، همانجایی که توی عکسها همیشه روسریاش را جلو میکشید که دیده نشود. گونههای سرخاش. گونههایی شعر گونه، گونههایی مضطرب و شرمسار. این اسمی بود که بچهها توی دبیرستان برای گونهی سرخترش انتخاب کرده بودند. اما حالا توی این لحظه هر دو گونه همرنگ شده بودند.
چشمانش چه برقی داشتند.
– بله خانم…..ببخشید من اسمتان را فراموش کردهام. خب راستش لازمه که بدونید این دختر…..
– عادتش بر این بود که حرف همه را قطع میکرد. لازمه که شما بدونید این دختر…..
– و خودش ناتمام میگفت و میشنید.به گمانم گونههایش شبیه خودم باشد
– بله جالبه
– جالب نه. فوقالعادست. کی میتونم برای همیشه داشته باشمش.
– اینجا کارهای اداریای هست که باید انجام بشه. زمان زیادی طول نمیکشد که…..
– اما من همین الان میخواهم که خانهام بوی بهار بگیرد
– بوی بهار؟
– چرا عادت دارید تعجب کنید خانم. بله بوی بهار بگیرد. مگر این موقع از سال خودتان گلدانی برای خانه نمیخرید و داخلش رو پر ز گل نمیکنید تا خانه بوی گل بگیرد، بوی بهار بگیرد؟
– حالا بهار را من بغل گرفتهام.همینجا میان سردترین زمستان آغوشم. ببینید چطور گونههای لالهگون دارد.
– بله عجیب است و چه شباهتی.
– لابد پایم را که از اینجا بیرون بگذارم به حرفهایم میخندید.گونه، شباهت. چه مضحک است کسی را به خود شبیه کنیم که از وجود ما نبوده. لابد این همان حرفی است که بعد از خارج شدنم از اینجا به همکارتان میگویید.اما من خوب میدانید که این شباهت چندان هم غریب نیست.
لینک کوتاه این مطلب:
Mahtab
زیبا بود ?
Niloofar
عزیزدلم
کتایون دانای من
بی نظیر بود
تموم توصیفاتت عالی و کامل بود
ممنون که برای دقایقی هم که شده ، من رو همراه و همسفر ذهن هنرمند خودت کردی
موفق باشی دوستم ❤️❤️❤️❤️??????
علیرضا
لذت بردم
نثری که برای داستان انتخاب کردی بجا بود و با مخاطب ارتباط برقرار میکنه. مثل شنیدن یک موسیقی بیکلام لحظاتی غرق در هنر داستان سرایی ات شدم
موفق باشی
امیرحسین
نویسنده دآستان خوبی نوشته.
عالی است.
علیخانی
کتایون عزیز، فوقالعاده بود. آنقدر در دنیای زیبای این داستان بودم، که نفهمیدم چطور به انتهای آن رسیده ام. واقعا لذت بردم. موفق باشی.