قسمت دوم: جاده بالاخره روز سفر رسید. سپهر و سینا با اتوبوس آخر شب راه افتادند و قرار شد ما صبح زود راهی شویم. ما که همه ذاتاً خفاش بودیم، تا لحظه حرکت...
دعوا سرِ سرِ میلاد ده دقیقه یا یه ربع میشد که آفتاب عین یه میخ داغ خودشو فرو میکرد تو چشمم و منم در مقابل بیدار شدن مقاومت میکردم. میدونستم کافیه ...
مینشینم و زل میزنم به صفحه ی سفید Word و چشمم را میدوزم به نشانگر برنامه که چشمک میزند. – دارم فکر میکنم. – به چی؟ – به اینکه د...
وارد باغ که شد دنبال ماجرای عجیب و جالبی که هر تازه وارد به باغی متروکه دارد، نبود. تنها چند تصویر و چند خاطره. این تمام چیزی بود که گوشهای از ذهنش ج...
قسمت اول: سفر به اصفهان شنیده بودم اگر بخواهی با واقعیت چیزی مواجه شوی، باید از دور به آن نگاه کنی، اما باور نداشتم، تا اینکه بعد از قبولی کنکو...
آفتاب بالا آمده و نیامده، پشتِ پلکِ چشمهایم خارش گرفته بود. صدای خواندنهای خروس هم مزید بر علت شده بود که خوابم را برهم زند. یک پلک را به زور و تمنا...
وقتی در سرم گزارش کشتی پخش شد روی پد هلیکوپتر واستاده بودم که امید بدو بدو خودشو رسوند بهم . یه نگاهی بهش انداختم دیدم تپل خان عرقش دراومده و د...
هدیه عمو رجبِ امید ظلمات محض با صدای نکره هواپیمایی که حتی حاضر نیست موتورهاشو خاموش کنه همیشه بزرگترین علامت فرودگاهیه که زیر آتیش دشمن قرار د...
داستان از آنجا شروع شد که تصمیم گرفتیم برای شرکت آبدارچی استخدام کنیم و خودمان از شر چای آوردن و نظافت خلاص شویم. میخواستیم مثلا اینطوری راندمان کارم...
فصل اول سفر به آنجا فرودگاه بین المللی دمشق یکی از امن ترین جاها بود ولی بوی جنگ می داد . جنگ یه بوی عجیبی داره که وقتی بلند شه خیلی طول می کشه...
باران شلاقی روی سقف میخورد و صدای ترسناکی را درون محیط کالسکه به وجود آورده بود این هوا از زمستان تهران بعید بود و انگار میخواهد انتقام روزهای اخرش را...
دیشب خواب دیدم بین این خونههای قدیمی و عمارتای از بین رفتهای که توشون سرک میکشم، به جایی رسیدم که از نقاشیهای باقی مونده روی یکی از دیواراش میشه ...
- 1
- 2
ورود