سوءتفاهم قرار است فیلمی باشد بازیگوش و سیاه که مدام میخواهد به مخاطب سردرگمش رودست بزند و در پایان با گرهافکنی نهایی او را شگفتزده کند که البته با روندی که در طول داستان طی میشود عملاً این اتفاق نمیافتد . از علاقه معتمدی به فضاهای استیلیزه و کنترل بازیگران در جنس سینمایی که میپسندد مطلعیم و سوءتفاهم نیز این امر به موفقیت انجامشده اما فیلم هرچقدر در کارگردانی و بازی موفق است در ایجاد لحن و فضاسازی ناکام میماند. جدای از بحث روند اتفاقات در فیلمنامه که بعضاً تو ذوق میزند (مانند بازی با قوطی سم) فیلم چیزی میان معمای استنلی دانن و فارگوی برادران کوئن معلق مانده. شخصیتها به جنس فضای ایجادشده نمیخورند ، مقایسه کنید شخصیت مردد کامبیز دیرباز را در تقابل با کاراکتر تمامیتخواه و بهظاهر منطقگرای مریلا زارعی که قرار است در عین عشق نهانی مغز متفکر داستان باشد و البته تیپِ دستیارِ بزنبهادر و بامزهای که پژمان جمشیدی در اجرای درستش تمام سعیاش را میکند. فیلم اساساً در یکسوم ابتداییاش درست شکل نمیگیرد و در میانه به ورطه تکرار در ایدههای کلیشهای گرفتار میشود و اگر یکسوم پایانی و حضور جذاب مهدی فخیم زداه نبود تحمل آن طاقتفرسا میشد. سوءتفاهم هرچقدر در اجرا از بازی بازیگران تا کارگردانی مسلط معتمدی در فضایی محدود انرژی میگیرد از فیلمنامه و پیچیدگی نهچندان ضروری و لحن آشفتهاش ضربه میخورد. نتیجه کار فیلمی ست که هرچند میتواند مخاطبان صبور را تا انتها به دنبال خود بکشاند اما بعد از پایانبندی شاید تأثیری در ذهن بینندهای که تا حدی از روند ماجرا گیج شده نمیگذارد.
لینک کوتاه این مطلب:
ورود