فیلم با مقدمهای نمادین آغاز میشود. در این مقدمه ما پدر و پسری را میبینیم که در فضایی باز و سرد پیش میروند و سازی پوشیده را با خود حمل میکنند. آنها درجستوجوی جایی هستند. هنگامی که به پای یک درخت میرسند، با یک برش وارد تنهی اصلی کار میشویم. صحنههای ابتدایی این بخش بیانگر عکسالعمل، دیدگاه و صحبتهای چند روحانی و طلبهی ترکمن پیرامون موسیقی و بهخصوص موسیقی فردی که بهعمد برایشان پخش شده؛ آنامراد که دو تار مینوازد. سپس با آنامراد مواجه میشویم. میراث پدرش برای او همین ساز بوده و نواختنش و کاری جز این بلد نیست. او برایمان تعریف میکند که در کودکی، هنگامی که به مکتبخانه میرفته بهدلیل نداشتن وضع مالی خوب، برای کودکان دو تار میزده تا به او خوراکی بدهند و تأمینش کنند. همانجا بهنوعی با اولین تنبیه خود مواجه میشود و میگریزد. بعدتر نیز با او برخورد شده و تارش را میشکانند. در خلال روایت او، شاهد وضع نهچندان خوب زندگیاش و تقابل سنت و موسیقی و بهخصوص نتیجهی این تقابل که منجر به گرویدن جوانان به موسیقی بیگانه شده، هستیم. حتی در جایی درماندگی آنامراد را از زبانش میشنویم؛ او میگوید که زمانی میخواسته نواختن را ترک کند و یا سازش را بشکند، از طرفی هم نگران این است که مبادا راهی که میرود غلط باشد اما او جوابی برای خود ندارد. چیز مشخصی به او ارائه نمیشود تا بداند که از این عشق بگذرد یا نه. فیلم به جای آن که بیشتر به این شخصیت و یا عمق موضوع تقابل بپردازد، تأکید بر قدرنادیدگی آنامراد بهعنوان یکی از مهمترین «بخشی»های باقیمانده دارد. این را با پایانبندی خود که ادامهی صحنهی نمادین آغازین است، بهوضوح بیان میکند. پدر خاک را میکند و ساز را از پسرش گرفته و بهآهستگی در خاک گذاشته. سپس رویش را میپوشاند.
لینک کوتاه این مطلب:
ورود