میرکریمی در جدیدترین اثر خود بار دیگر به سراغ فیلمی جادهای رفته تا سیر تحول یک شخصیت را در طول سفر به نمایش بگذارد. سفری که در همان آغاز فیلم نیز با تعللهای فراوانی آغاز میگردد و شخصیت اصلی تمام تلاش خود را میکند تا اصلا سفری آغاز نشود غافل از این که تقدیر مسیر دیگری را برای او رقم زده است.
این فیلم از چند حیث قرابت زیادی با فیلم «خیلی دور، خیلی نزدیک» دارد. فیلمی جادهای که نمایشگر مسیر تحول فردی گرفتار در منویات خویش است و همهچیز و همهجا اثری از فردیست که فیلم قرار نیست تصویری از او به ما نشان دهد. درواقع همه جا هست و هیچجا نیست. در معنی شدن فرد غایب است که با شخصیت حاضر و اصلی فیلم آشنا میشویم و ذره ذره لایههای کاراکتر او برای ما آشکار میشود. مثلا در جایی که او صحبتهای فرزندانش باغ عمو مهرداد کنجکاو میشود با گوشهای از سختیهای زندگی همسرش در نبود او آشنا میشویم و از طرفی متوجه احساسات به جا مانده در قلب جلال نسب به همسرش میشویم؛ حال این حس ناشی از مدیون بودن به او و خانوادهش باشد یا عشق.
پازل شخصیت جلال به تدریج کامل میگردد و با هر اطلاعاتی که از او بدست میآوریم و یا حرکتی که از او میبینیم بیشتر به تاریکی و بیرحمی او پی میبریم تا جایی که هر چه به انتهای فیلم نزدیکتر میشویم تصویری که فیلم از او برای ما میسازد نابخشودهتر مینمایند. شخصیتی که نظیر آن را در حامد بهداد فیلمهای سد معبر و سعادتآباد نیز دیدهایم. اما تفاوت ویژه این فیلم قرار گرفتن او در کنار دو کودک معصوم است که کنتراستی از خوبی و بدی را به تصویر میکشد. دو کودک نیز شخصیتهایی متفاوت دارند و بنظر میآید که دختر شخصیتی برونگراتر و معصومانهتر دارد و برادرش که کمی از او بزرگتر است و درونگراتر، حواسش بیشتر متوجه اتفاقات تلخ پیرامون است.
میرکریمی در این فیلم نیز به جز بازیگر اصلی برای نقشهای دیگر فیلم به سراغ بازیگران کمتر شناخته شده رفته اما سه بازیگر مهم دیگر فیلم، از جمله دو کودک که کاندید دریافت سیمرغ نیز شدهاند، بازیهای درخشانی را ارائه دادند که بدون آن قطعا فیلم چیزی کم داشت و این قطعا نشان از قدرت کارگردانی بالا و توانمندی ویژه میرکریمی در بازی گرفتن دارد.
پایان فیلم فضایی متفاوت با مابقی فیلم دارد. گویی در انتها آرامش پس از طوفان (دعوای او با برادر و شوهر خواهر همسرش) سکوتی سنگین حکمفرمایی می کند. دختربچهای که تابحال لحظهای ساکت نبود و همواره در حال بازی یا شکایت یا حرف زدن بود حالا دیگر خوابیده و حرفی نمیزند. پسربچه نیز اکنون جای زنی که گویی جای مادرش در جلو ماشین نشسته بود را گرفته و همانطور که پدرش نیز میگوید همان کاری را می کند که مادرش قبلا در حق پدرش کرده. سکوت و پیوستگی تصویر را اما تصادفی ناگهانی بر هم میشکند. گویی باز زندگی موجودی بخاطر خودخواهی جلال بخطر افتاده، اما این بار شاید وقت آن است گوشهای از مهربانی قلب فدا شده شیرین در جلال اثر کند.
لینک کوتاه این مطلب:
ورود