از آن سالها که نمایشگاه کتاب در محل «نمایشگاه بینالمللی» برگزار میشد انگار عمری گذشته، اما هنوز هم بهترین خاطرات من از همان سالهاست. به جز ترافیک اتوبان چمران (که اتفاقاً مسیر دانشگاه من هم بود)، سایر موارد آن مکان دلنشین بود، به نوعی که میتوانم آن را به پیکنیک دسته جمعی اهل کتاب تعبیر کنم.
از دوسالی که به عنوان مسوول غرفه هرروز آنجا بودم، جز برخوردهای خاص مراجعان، یکی از صحنههایی که به یادم مانده افرادی بودند که بعد از ساعتها از این غرفه به آن غرفه رفتن، چند سری کتاب بستهبندی شده دورشان قرار داشت و وسط چمن نمایشگاه، زیر سایه درختی به خواب عمیق رفته بودند.
آن روزها عموماً خانوادگی میآمدند نمایشگاه و هرکس خرید خودش را داشت. بچهها که خسته میشدند، در فضای وسیع و پارکمانند آنجا بازی میکردند و کارشان به بهانهگیری نمیکشید.
راستش از وقتی نمایشگاه به «مصلی» منتقل شد، چند باری بیشتر نرفتم و هربار بیش از قبل، شرایط شاکیام کرد: ازدحام، راهروهای باریک، تهویه نامناسب، تعرق، اطلاعرسانی کم و… هربار برای دیدن همکاران سابق میرفتم، باید دو ساعت میگشتم تا در آن درهمبرهمی پیدایشان کنم و البته که بار آخر همین هم میسر نشد!
پارسال که شنیدم نمایشگاه منتقل شده به «شهر آفتاب»، واقعاً میلم به رفتن نکشید. یکی از همان روزهای نمایشگاه رفتم بازارچه کتاب انقلاب و لیست کتابهایم را از فروشندههای آشنای همانجا خریدم و یک دل سیر به ویترین کتابفروشیها نگاه کردم. بعدها شنیدم «شهر آفتاب» واقعاً برهوتی بوده پر از گرما که صدای همه را درآورده بوده و اهل کتاب دست به دعا بودند که امسال مجبور نباشند به آنجا بروند و نرفتند.
امسال نمایشگاه به «مصلی» برگشت، اما کاش مسیر مترو از چمران میگذشت تا باز به «نمایشگاه بینالمللی» برمیگشتیم و محض تجدید خاطرات هم که شده، بعد از خستگی روی چمنها ولو میشدیم و کتابهای تازه را ورق میزدیم و وقتی سطری چشممان را میگرفت، حواسمان از زمان پرت میشد و متوجه میشدیم ساعتی گذشته و هنوز در هیجان کتاب نو غرقیم… .
ورود