مسافر هدفش تنها سفر کردن نیست. گاه فقط به دنبال فرار کردن است. قاسم فیلم مسافر نیز برای فرار از هر آنچه در اطرافش موجب آزار اوست به سوی آنچه آن را نهایت آمال زندگی میبیند میشتابد.
قاسم در لذت بردن ناتوان است و آن را بلد نیست شاید چون هیچگاه آن را تجربه نکرده است. او در تمام زندگی همواره نظارهگر لذت دیگران بوده، چه با تماشای عکس مجله و روزنامه و چه از پشت شیشههای استخر. لذت بردن را بلد نیست و نمیداند هنگامی که همه چیز را فدای رسیدن به آرزو و رویایش کرده چگونه از آن استفاده کند. انگار تنها سفر و راهی که برای رسیدن به آرزویش طی میکند برایش مهم است و نه مقصد. وقتی به مقصد میرسد باز میخواهد “دیدنیهای تهران” را ببیند. استخر و بچههایی که در آن در حال شنا کردن و شنا یاد گرفتن هستند را میبیند. فاصله او با آنها تنها یک شیشه است و در عین حال انگار هیچگاه از بین رفتنی نیست. آنقدر عمیق که او از پسرکی که آنجاست عمق آن را میپرسد ولی پسرک نمیفهمد او از چه حرف میزند و رهایش میکند. شاید قاسم میخواهد برای تنها دوستش که در راه رسیدن به هدفش با او همراه بوده و از او خواسته برایش از تهران تعریف کند چیزی برای گفتن داشته باشد.
قاسم که تمام شب را در انتظار رسیدن به مقصودش نخوابیده حالا میخواهد برای چند لحظه خستگی درکند اما تا چشم برهم میگذارد چیزی جز کابوس نمیبیند، کابوس امتحان، کتک خوردن در برابر دوستانی که به آنها خیانت کرده و مادرش که همیشه نظارهگر تنبیه او توسط دیگران است. گویی این تناقض همواره با اوست؛ سرکلاس درس هنگامی که پیش دوستانش در حال بازی است تمام ذهنش متوجه تهران و بازی و فوتبال و فوتبالیست موردعلاقهاش است. اما وقتی بالاخره به هر جان کندنی که هست به مطلوبش میرسد چنان غرق کابوس و عذاب وجدان میشود که دیگر رویایش را فراموش میکند.
ورود