کلاسیک – پلاتو http://pelatto.ir نقد فیلم Fri, 26 Jan 2018 18:27:18 +0000 fa-IR hourly 1 https://wordpress.org/?v=6.2.5 مات بردگی در برابر تهی گسترده ی پیش رو | یادداشتی آزاد بر فیلم مسافر http://pelatto.ir/%d9%85%d8%b3%d8%a7%d9%81%d8%b1-2/ http://pelatto.ir/%d9%85%d8%b3%d8%a7%d9%81%d8%b1-2/#respond Fri, 26 Jan 2018 18:26:23 +0000 http://pelatto.ir/?page_id=5287 قاسم، نوجوان فیلمِ عباس کیارستمی، خیلی چیزها را فدا می کند تا بتواند یک مسابقه ی فوتبال را در استادیوم تهران تماشا کند. هر کاری می کند تا پول مورد نیاز را فراهم آورد. در این بین ایده های جالبی هم برای کسب این پول به ذهنش می رسد. قید امتحان زبان و تنبیهی را که به خاطر کش رفتن پول از مادرش در انتظارش خواهد بود هم می زند. در حد سن و سال خودش آن قدری در راه رسیدن به آرزویش تلاش می کند که حس و نگرانی مان همراهش شود. وقتی می بینیم درست زمانی که نوبت به او می رسد بلیت ها تمام می شوند، غمگین و خشمگین می شویم. گیج پا به پای او بین جمعیت به این سو و آن سو می رویم و خیره به چهره ها و دست ها می مانیم تا آن مرد را بیابد و بلیت بازار سیاه را چندبرابر قیمت اصلی اش با دادن آخرین پول های باقی مانده، بخرد. خوشحال و پیروز با او وارد استادیوم می شویم و روی آن صندلی می نشینیم؛ صندلی ای که دیگر متعلق به قاسم است. سپس بهش اجازه می دهیم که با خیال راحت برود پی بازیگوشی و دور زدنش آن اطراف تا بغلتد در آن چرت عصرانه. آن جا با دیدن نماهای مختلف از طولانی شدن خوابش و کابوس های مداومش، یقین پیدا می کنیم که تمام شده؛ خواب می ماند و بازی را از دست می دهد. قاسم از خواب می پرد. هراسان از تغییر زمان بقچه اش را چنگ می زند و در تاریکی مسیر درختان می دود سمت پلکان ورودی. باد کاغذها و آشغال های مانده را می ریزد جلوی پایش. او بی اعتنا به این ها و سکوت فضا و عدم حضور دیگران، تند پله ها را بالا می رود. خودش باید با چشم هایش ببیند که چیزی نمانده، که همه چیز به پایان رسیده. آدمی که دویده باشد برای یک آرزو و همه چیزش را خرج این راه کرده باشد تا با چشمانش نبیند که نشده، باورش نمی شود. قاسم هم بالای پله ها می چرخد و از بین دو رفتگر رد می شود تا باد تصویر تهی استادیوم را بیشتر به صورتش بزند. مبهوت به طرف صندلی اش می رود و دور می شود. می داند چه چیزهایی در انتظارش است. می داند و حداقل باید باور کند که نشده، نرسیده، از دستش رفته، از کفش داده. قاسم ماییم؛ همه ی ما که دست کم یک بار چنین تجربه ی تلخی را از سرگذرانده ایم و تا رو در رو با آن مواجه نشدیم، یقینمان نشده که آن آرزو به باد رفته. شاید در آن سن یا با آن شکل به ما تعلقی نداشته و نباید می شده. پیش خودمان زمزمه کرده ایم که از خیرش بگذر، چه بخواهی چه نخواهی نشده حتی اگر مسیری که آمده ای بسیار دشوار بوده. قاسم می رود در آن تصویر خالی تا تلخی اش را به جان بپذیرد و به یاد بیاورد که کم کمش چیزهایی دیده، از میله ای بالا پریده و هم صحبتی با یک بزرگسال تهرانی را تجربه کرده و … حالا می تواند به فکر بازگشت بیافتد.

نوشته مات بردگی در برابر تهی گسترده ی پیش رو | یادداشتی آزاد بر فیلم مسافر اولین بار در پلاتو پدیدار شد.

]]>
قاسم، نوجوان فیلمِ عباس کیارستمی، خیلی چیزها را فدا می کند تا بتواند یک مسابقه ی فوتبال را در استادیوم تهران تماشا کند. هر کاری می کند تا پول مورد نیاز را فراهم آورد. در این بین ایده های جالبی هم برای کسب این پول به ذهنش می رسد. قید امتحان زبان و تنبیهی را که به خاطر کش رفتن پول از مادرش در انتظارش خواهد بود هم می زند. در حد سن و سال خودش آن قدری در راه رسیدن به آرزویش تلاش می کند که حس و نگرانی مان همراهش شود. وقتی می بینیم درست زمانی که نوبت به او می رسد بلیت ها تمام می شوند، غمگین و خشمگین می شویم. گیج پا به پای او بین جمعیت به این سو و آن سو می رویم و خیره به چهره ها و دست ها می مانیم تا آن مرد را بیابد و بلیت بازار سیاه را چندبرابر قیمت اصلی اش با دادن آخرین پول های باقی مانده، بخرد. خوشحال و پیروز با او وارد استادیوم می شویم و روی آن صندلی می نشینیم؛ صندلی ای که دیگر متعلق به قاسم است. سپس بهش اجازه می دهیم که با خیال راحت برود پی بازیگوشی و دور زدنش آن اطراف تا بغلتد در آن چرت عصرانه. آن جا با دیدن نماهای مختلف از طولانی شدن خوابش و کابوس های مداومش، یقین پیدا می کنیم که تمام شده؛ خواب می ماند و بازی را از دست می دهد. قاسم از خواب می پرد. هراسان از تغییر زمان بقچه اش را چنگ می زند و در تاریکی مسیر درختان می دود سمت پلکان ورودی. باد کاغذها و آشغال های مانده را می ریزد جلوی پایش. او بی اعتنا به این ها و سکوت فضا و عدم حضور دیگران، تند پله ها را بالا می رود. خودش باید با چشم هایش ببیند که چیزی نمانده، که همه چیز به پایان رسیده. آدمی که دویده باشد برای یک آرزو و همه چیزش را خرج این راه کرده باشد تا با چشمانش نبیند که نشده، باورش نمی شود. قاسم هم بالای پله ها می چرخد و از بین دو رفتگر رد می شود تا باد تصویر تهی استادیوم را بیشتر به صورتش بزند. مبهوت به طرف صندلی اش می رود و دور می شود. می داند چه چیزهایی در انتظارش است. می داند و حداقل باید باور کند که نشده، نرسیده، از دستش رفته، از کفش داده. قاسم ماییم؛ همه ی ما که دست کم یک بار چنین تجربه ی تلخی را از سرگذرانده ایم و تا رو در رو با آن مواجه نشدیم، یقینمان نشده که آن آرزو به باد رفته. شاید در آن سن یا با آن شکل به ما تعلقی نداشته و نباید می شده. پیش خودمان زمزمه کرده ایم که از خیرش بگذر، چه بخواهی چه نخواهی نشده حتی اگر مسیری که آمده ای بسیار دشوار بوده.

قاسم می رود در آن تصویر خالی تا تلخی اش را به جان بپذیرد و به یاد بیاورد که کم کمش چیزهایی دیده، از میله ای بالا پریده و هم صحبتی با یک بزرگسال تهرانی را تجربه کرده و … حالا می تواند به فکر بازگشت بیافتد.

نوشته مات بردگی در برابر تهی گسترده ی پیش رو | یادداشتی آزاد بر فیلم مسافر اولین بار در پلاتو پدیدار شد.

]]>
http://pelatto.ir/%d9%85%d8%b3%d8%a7%d9%81%d8%b1-2/feed/ 0
فرار بی‌پایان http://pelatto.ir/les-quatre-cents-coups/%d9%81%d8%b1%d8%a7%d8%b1-%d8%a8%db%8c%e2%80%8c%d9%be%d8%a7%db%8c%d8%a7%d9%86/ http://pelatto.ir/les-quatre-cents-coups/%d9%81%d8%b1%d8%a7%d8%b1-%d8%a8%db%8c%e2%80%8c%d9%be%d8%a7%db%8c%d8%a7%d9%86/#respond Fri, 29 Dec 2017 20:16:48 +0000 http://www.pelatto.ir/?page_id=5268 آنتوان همواره محصور پیرامون خود است و همیشه به دنبال شکست این حصار است. اما سوال بی جواب او همیشه آن است که پس از فرار از حصار چه باید کرد؟ در عنوان‌بندی فیلم گویی دنباله‌روی کسی هستیم که از میان کوچه پس‌کوچه‌های پاریس به دنبال فتح قلب آن یعنی برج ایفل است. برج بلندی که از دورها سربلند و باشکوه بنظر می‌رسد و هیچ‌چیز به اندازه آن معرف شهر، و یا به عبارت دیگر حصاری که پیرامون آنتوان را گرفته، نیست. هرچه که به آن نزدیکتر می‌شویم شکوه و جلال خود را بیشتر از دست می‌دهد و وقتی پای آن می‌رسیم جز پیچ و مهره و میله‌های سرد و آهنی که به طرز عجیبی شبیه زندان است نمی‌بینیم. و حتی هنگام رویارویی با این سراب نیز ترجیح می‌دهیم از آن دور شویم. تنها راه حل آنتوان برای رویارویی با مشکلاتش فرار است. او حتی برای انتقام گرفتن نیز بهترین راه را فرار می‌بیند. فردای روزی که در مدرسه بخاطر مسأله بی‌ارزشی تنبیه و تحقیر می‌شود همراه دوستش رنه از رفتن به مدرسه اجتناب می کند. او به شهربازی می‌رود اما با سوار شدن در چرخ گردون بار دیگر خود را محبوس می‌بیند. جایی که از هر طرف تلاش می‌کند راه خلاصی ندارد. مهم نیست چقدر دور خود بچرخد یا همه دنیا و آدم‌ها را وارونه ببیند در نهایت کاری جز دست و پا زدن از او برنمی‌آید. انتقام او نیز گاهی حذف آدم‌هاست. او هیچ‌گاه به جنگ با کسی نمی‌رود؛ تنها راه خلاصی برای او یا حذف خودش است یا دیگری. مانند وقتی که برای پدر و مادرش نامه می‌نویسد می‌خواهد آنها را ترک کند و زندگی مستقلی برای خود تشکیل دهد. و یا پس از آن‌که مادر خود را با مرد دیگری در خیابان می‌بیند، اولین باری که از او درباره مادرش سوال می‌شود او جواب می‌دهد که مادرش مرده است. و بله برای او مادری وجود ندارد. برای او مادرش جلو میز آرایش و در میان آینه‌های روبرویش خلاصه می‌شود. صحنه پایانی نیز بار دیگر آنتوان را می‌بینیم که از حصارهای زمین فوتبال عبور کرده و با سرعت هرچه تمام‌تر از آن دور می‌شود. پلان بعدی لانگ شاتی از پهنه‌ی دریاست که آنتوان بی‌وقفه در حال دویدن به سمت آن است. هر چه که آنتوان به ساحل و دریا نزدیک‌تر می‌شود کادر دوربینی که او را محصور می‌کند نیز تنگ‌تر می گردد، گویی می‌خواهد او را به دام بیندازد، تا جایی که چهره آنتوان را در نمای کلوزآپ می‌بینیم. او که حالا خود را آزاد و رها یافته و گویی با دل به دریا زدن به رستگاری رسیده ناگهان با چشم‌هایی پرسشگر رو به ما می‌کند و گویی می‌پرسد: ”حالا پس از این چه کنم؟”

نوشته فرار بی‌پایان اولین بار در پلاتو پدیدار شد.

]]>
آنتوان همواره محصور پیرامون خود است و همیشه به دنبال شکست این حصار است. اما سوال بی جواب او همیشه آن است که پس از فرار از حصار چه باید کرد؟
در عنوان‌بندی فیلم گویی دنباله‌روی کسی هستیم که از میان کوچه پس‌کوچه‌های پاریس به دنبال فتح قلب آن یعنی برج ایفل است. برج بلندی که از دورها سربلند و باشکوه بنظر می‌رسد و هیچ‌چیز به اندازه آن معرف شهر، و یا به عبارت دیگر حصاری که پیرامون آنتوان را گرفته، نیست. هرچه که به آن نزدیکتر می‌شویم شکوه و جلال خود را بیشتر از دست می‌دهد و وقتی پای آن می‌رسیم جز پیچ و مهره و میله‌های سرد و آهنی که به طرز عجیبی شبیه زندان است نمی‌بینیم. و حتی هنگام رویارویی با این سراب نیز ترجیح می‌دهیم از آن دور شویم.

تنها راه حل آنتوان برای رویارویی با مشکلاتش فرار است. او حتی برای انتقام گرفتن نیز بهترین راه را فرار می‌بیند. فردای روزی که در مدرسه بخاطر مسأله بی‌ارزشی تنبیه و تحقیر می‌شود همراه دوستش رنه از رفتن به مدرسه اجتناب می کند. او به شهربازی می‌رود اما با سوار شدن در چرخ گردون بار دیگر خود را محبوس می‌بیند. جایی که از هر طرف تلاش می‌کند راه خلاصی ندارد. مهم نیست چقدر دور خود بچرخد یا همه دنیا و آدم‌ها را وارونه ببیند در نهایت کاری جز دست و پا زدن از او برنمی‌آید.

انتقام او نیز گاهی حذف آدم‌هاست. او هیچ‌گاه به جنگ با کسی نمی‌رود؛ تنها راه خلاصی برای او یا حذف خودش است یا دیگری. مانند وقتی که برای پدر و مادرش نامه می‌نویسد می‌خواهد آنها را ترک کند و زندگی مستقلی برای خود تشکیل دهد. و یا پس از آن‌که مادر خود را با مرد دیگری در خیابان می‌بیند، اولین باری که از او درباره مادرش سوال می‌شود او جواب می‌دهد که مادرش مرده است. و بله برای او مادری وجود ندارد. برای او مادرش جلو میز آرایش و در میان آینه‌های روبرویش خلاصه می‌شود.

صحنه پایانی نیز بار دیگر آنتوان را می‌بینیم که از حصارهای زمین فوتبال عبور کرده و با سرعت هرچه تمام‌تر از آن دور می‌شود. پلان بعدی لانگ شاتی از پهنه‌ی دریاست که آنتوان بی‌وقفه در حال دویدن به سمت آن است. هر چه که آنتوان به ساحل و دریا نزدیک‌تر می‌شود کادر دوربینی که او را محصور می‌کند نیز تنگ‌تر می گردد، گویی می‌خواهد او را به دام بیندازد، تا جایی که چهره آنتوان را در نمای کلوزآپ می‌بینیم. او که حالا خود را آزاد و رها یافته و گویی با دل به دریا زدن به رستگاری رسیده ناگهان با چشم‌هایی پرسشگر رو به ما می‌کند و گویی می‌پرسد: ”حالا پس از این چه کنم؟”

نوشته فرار بی‌پایان اولین بار در پلاتو پدیدار شد.

]]>
http://pelatto.ir/les-quatre-cents-coups/%d9%81%d8%b1%d8%a7%d8%b1-%d8%a8%db%8c%e2%80%8c%d9%be%d8%a7%db%8c%d8%a7%d9%86/feed/ 0
چهارصد ضربه http://pelatto.ir/les-quatre-cents-coups/ http://pelatto.ir/les-quatre-cents-coups/#respond Fri, 29 Dec 2017 20:07:54 +0000 http://www.pelatto.ir/?page_id=5263 چهارصد ضربه (به فرانسوی: Les Quatre Cents Coups) فیلمی فرانسوی محصول سال ۱۹۵۹ به کارگردانی فرانسوا تروفو است. این فیلم یکی از برجسته‌ترین نمونه‌های سینمای موج نوی فرانسه به شمار می‌رود، فیلمی که بسیاری از ویژگی‌های این انقلاب سینمایی را در بر دارد. چهارصد ضربه در سال ۱۹۵۹ همراه چند فیلم دیگر از فیلم‌سازان موج نو در بخش مسابقه جشنواره فیلم کن به نمایش گذاشته شد و جایزهٔ بهترین کارگردانی را به دست آورد. این فیلم در قالب یک داستان ساده، زندگی پسری به نام آنتوان دوآنل (Antoine Doinel) که در آستانه بلوغ قرار دارد، را به شکلی روان و طبیعی روایت می‌کند. شخصیت آنتوان ژان پیر لئو (Jean-Pierre Léaud) از زندگی خود تروفو گرته‌برداری شده و با ظرافتی کم‌نظیر پرداخته شده است.

نوشته چهارصد ضربه اولین بار در پلاتو پدیدار شد.

]]>
چهارصد ضربه (به فرانسوی: Les Quatre Cents Coups) فیلمی فرانسوی محصول سال ۱۹۵۹ به کارگردانی فرانسوا تروفو است. این فیلم یکی از برجسته‌ترین نمونه‌های سینمای موج نوی فرانسه به شمار می‌رود، فیلمی که بسیاری از ویژگی‌های این انقلاب سینمایی را در بر دارد. چهارصد ضربه در سال ۱۹۵۹ همراه چند فیلم دیگر از فیلم‌سازان موج نو در بخش مسابقه جشنواره فیلم کن به نمایش گذاشته شد و جایزهٔ بهترین کارگردانی را به دست آورد. این فیلم در قالب یک داستان ساده، زندگی پسری به نام آنتوان دوآنل (Antoine Doinel) که در آستانه بلوغ قرار دارد، را به شکلی روان و طبیعی روایت می‌کند. شخصیت آنتوان ژان پیر لئو (Jean-Pierre Léaud) از زندگی خود تروفو گرته‌برداری شده و با ظرافتی کم‌نظیر پرداخته شده است.

نوشته چهارصد ضربه اولین بار در پلاتو پدیدار شد.

]]>
http://pelatto.ir/les-quatre-cents-coups/feed/ 0
لذت سفر http://pelatto.ir/%d9%85%d8%b3%d8%a7%d9%81%d8%b1/%d9%84%d8%b0%d8%aa-%d8%b3%d9%81%d8%b1/ http://pelatto.ir/%d9%85%d8%b3%d8%a7%d9%81%d8%b1/%d9%84%d8%b0%d8%aa-%d8%b3%d9%81%d8%b1/#respond Sat, 16 Dec 2017 10:07:42 +0000 http://www.pelatto.ir/?page_id=5192 مسافر هدفش تنها سفر کردن نیست. گاه فقط به دنبال فرار کردن است. قاسم فیلم مسافر نیز برای فرار از هر آنچه در اطرافش موجب آزار اوست به سوی آنچه آن را نهایت آمال زندگی می‌بیند می‌شتابد. قاسم در لذت بردن ناتوان است و آن را بلد نیست شاید چون هیچ‌گاه آن را تجربه نکرده است. او در تمام زندگی همواره نظاره‌گر لذت دیگران بوده، چه با تماشای عکس مجله و روزنامه و چه از پشت شیشه‌های استخر. لذت بردن را بلد نیست و نمی‌داند هنگامی که همه چیز را فدای رسیدن به آرزو و رویایش کرده چگونه از آن استفاده کند. انگار تنها سفر و راهی که برای رسیدن به آرزویش طی می‌کند برایش مهم است و نه مقصد. وقتی به مقصد میرسد باز می‌خواهد “دیدنی‌های تهران” را ببیند. استخر و بچه‌هایی که در آن در حال شنا کردن و شنا یاد گرفتن هستند را می‌بیند. فاصله او با آنها تنها یک شیشه است و در عین حال انگار هیچ‌گاه از بین رفتنی نیست. آنقدر عمیق که او از پسرکی که آنجاست عمق آن را می‌پرسد ولی پسرک نمی‌فهمد او از چه حرف می‌زند و رهایش می‌کند. شاید قاسم می‌خواهد برای تنها دوستش که در راه رسیدن به هدفش با او همراه بوده و از او خواسته برایش از تهران تعریف کند چیزی برای گفتن داشته باشد. قاسم که تمام شب را در انتظار رسیدن به مقصودش نخوابیده حالا می‌خواهد برای چند لحظه خستگی درکند اما تا چشم برهم می‎گذارد چیزی جز کابوس نمی‌بیند، کابوس امتحان، کتک خوردن در برابر دوستانی که به آنها خیانت کرده و مادرش که همیشه نظاره‌گر تنبیه او توسط دیگران است.  گویی این تناقض همواره با اوست؛ سرکلاس درس هنگامی که پیش دوستانش در حال بازی است تمام ذهنش متوجه تهران و بازی و فوتبال و فوتبالیست موردعلاقه‌اش است. اما وقتی بالاخره به هر جان کندنی که هست به مطلوبش می‌رسد چنان غرق کابوس و عذاب وجدان می‌شود که دیگر رویایش را فراموش می‌کند.

نوشته لذت سفر اولین بار در پلاتو پدیدار شد.

]]>
مسافر هدفش تنها سفر کردن نیست. گاه فقط به دنبال فرار کردن است. قاسم فیلم مسافر نیز برای فرار از هر آنچه در اطرافش موجب آزار اوست به سوی آنچه آن را نهایت آمال زندگی می‌بیند می‌شتابد.

قاسم در لذت بردن ناتوان است و آن را بلد نیست شاید چون هیچ‌گاه آن را تجربه نکرده است. او در تمام زندگی همواره نظاره‌گر لذت دیگران بوده، چه با تماشای عکس مجله و روزنامه و چه از پشت شیشه‌های استخر. لذت بردن را بلد نیست و نمی‌داند هنگامی که همه چیز را فدای رسیدن به آرزو و رویایش کرده چگونه از آن استفاده کند. انگار تنها سفر و راهی که برای رسیدن به آرزویش طی می‌کند برایش مهم است و نه مقصد. وقتی به مقصد میرسد باز می‌خواهد “دیدنی‌های تهران” را ببیند. استخر و بچه‌هایی که در آن در حال شنا کردن و شنا یاد گرفتن هستند را می‌بیند. فاصله او با آنها تنها یک شیشه است و در عین حال انگار هیچ‌گاه از بین رفتنی نیست. آنقدر عمیق که او از پسرکی که آنجاست عمق آن را می‌پرسد ولی پسرک نمی‌فهمد او از چه حرف می‌زند و رهایش می‌کند. شاید قاسم می‌خواهد برای تنها دوستش که در راه رسیدن به هدفش با او همراه بوده و از او خواسته برایش از تهران تعریف کند چیزی برای گفتن داشته باشد.

قاسم که تمام شب را در انتظار رسیدن به مقصودش نخوابیده حالا می‌خواهد برای چند لحظه خستگی درکند اما تا چشم برهم می‎گذارد چیزی جز کابوس نمی‌بیند، کابوس امتحان، کتک خوردن در برابر دوستانی که به آنها خیانت کرده و مادرش که همیشه نظاره‌گر تنبیه او توسط دیگران است.  گویی این تناقض همواره با اوست؛ سرکلاس درس هنگامی که پیش دوستانش در حال بازی است تمام ذهنش متوجه تهران و بازی و فوتبال و فوتبالیست موردعلاقه‌اش است. اما وقتی بالاخره به هر جان کندنی که هست به مطلوبش می‌رسد چنان غرق کابوس و عذاب وجدان می‌شود که دیگر رویایش را فراموش می‌کند.

نوشته لذت سفر اولین بار در پلاتو پدیدار شد.

]]>
http://pelatto.ir/%d9%85%d8%b3%d8%a7%d9%81%d8%b1/%d9%84%d8%b0%d8%aa-%d8%b3%d9%81%d8%b1/feed/ 0
مسافر http://pelatto.ir/%d9%85%d8%b3%d8%a7%d9%81%d8%b1/ http://pelatto.ir/%d9%85%d8%b3%d8%a7%d9%81%d8%b1/#respond Sat, 16 Dec 2017 09:54:51 +0000 http://www.pelatto.ir/?page_id=5188 فیلم دربارهٔ نوجوانی (با بازی حسن دارابی) اهل ملایر است که تصمیم دارد به تهران رفته و مسابقه فوتبال رادر ورزشگاه تماشا کند؛ برای تأمین هزینه‌های مسافرت با کمک دوستش (با بازی مسعود زند بگله) با چند ترفند به جمع‌آوری پول می‌پردازد. سپس به تنهایی به تهران رفته و به ورزشگاه محل برگزاری مسابقه می‌رود، ولی تا شروع مسابقه چند ساعتی باقی مانده است، بنابراین به جایی دیگر برای استراحت رفته و بر اثر خستگی زیاد به خواب می‌رود. زمانی که از خواب بیدار می‌شود، می‌بیند که چندین ساعت گذشته است و وقتی به محل برگزاری بازی برمی گردد، مشاهده می‌کند که مسابقه تمام شده است و او موفق به تماشای بازی نشده است.

نوشته مسافر اولین بار در پلاتو پدیدار شد.

]]>
فیلم دربارهٔ نوجوانی (با بازی حسن دارابی) اهل ملایر است که تصمیم دارد به تهران رفته و مسابقه فوتبال رادر ورزشگاه تماشا کند؛ برای تأمین هزینه‌های مسافرت با کمک دوستش (با بازی مسعود زند بگله) با چند ترفند به جمع‌آوری پول می‌پردازد. سپس به تنهایی به تهران رفته و به ورزشگاه محل برگزاری مسابقه می‌رود، ولی تا شروع مسابقه چند ساعتی باقی مانده است، بنابراین به جایی دیگر برای استراحت رفته و بر اثر خستگی زیاد به خواب می‌رود. زمانی که از خواب بیدار می‌شود، می‌بیند که چندین ساعت گذشته است و وقتی به محل برگزاری بازی برمی گردد، مشاهده می‌کند که مسابقه تمام شده است و او موفق به تماشای بازی نشده است.

نوشته مسافر اولین بار در پلاتو پدیدار شد.

]]>
http://pelatto.ir/%d9%85%d8%b3%d8%a7%d9%81%d8%b1/feed/ 0