فؤاد سیاهکالی – پلاتو https://pelatto.ir نقد فیلم Mon, 23 Jul 2018 17:22:23 +0000 fa-IR hourly 1 https://wordpress.org/?v=6.2.5 دو خدا، دو خداباور | یادداشتی بر رمان «بینوایان» نوشتۀ «ویکتور هوگو» https://pelatto.ir/%d8%af%d9%88-%d8%ae%d8%af%d8%a7%d8%8c-%d8%af%d9%88-%d8%ae%d8%af%d8%a7%d8%a8%d8%a7%d9%88%d8%b1-%db%8c%d8%a7%d8%af%d8%af%d8%a7%d8%b4%d8%aa%db%8c-%d8%a8%d8%b1-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%a8/ https://pelatto.ir/%d8%af%d9%88-%d8%ae%d8%af%d8%a7%d8%8c-%d8%af%d9%88-%d8%ae%d8%af%d8%a7%d8%a8%d8%a7%d9%88%d8%b1-%db%8c%d8%a7%d8%af%d8%af%d8%a7%d8%b4%d8%aa%db%8c-%d8%a8%d8%b1-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%a8/#respond Mon, 23 Jul 2018 17:15:59 +0000 http://pelatto.ir/?page_id=5751 ۱. علی شریعتی در «سیمای محمد» می گوید تصویری که تورات از خدا ارائه می دهد با تصویری که انجیل از او ترسیم می کند، متفاوت است. «یَهوَه» یهود، خدایی قهار است که بر فراز عرش نشسته، تخته سنگی غول پیکر بالای سر بنی اسرائیل نگه می دارد و می گوید: «به خدایی من اقرار کنید!» بزرگترین نمود یهوه، ده فرمانی است که بر موسی نازل می کند. خدای یهود، خدای شریعت است. قانون وضع می کند و قانون شکن را مجازات می کند و معروف ترین قانون او، این که «چشم در برابر چشم!» «پدر آسمانی» مسیحیت، خدایی مهربان است. فرزندش را می فرستد تا بار گناهان آدمیان را به دوش بکشد. اگر از گله ای یک بره جدا شود و در ورطۀ هلاک بیفتد، نود و نه گوسفند را رها می کند و به دنبال برۀ گمگشته می رود. خدای مسیحیت، بخشایشگر است و معروف ترین موعظه ی او، این که «گونۀ دیگر خود را پیش بیاور!» ۲. داستایفسکی در قسمتی از «برادران کارامازوف» گفت و گویی را می آورد. در یک طرف، «ایوان کارامازوف» برادر وسطی است که مقاله ای نوشته و در آن گفته که ملکوت موعود مسیحیت، محقق نمی شود مگر بعد از این که حکومت کلیسا برقرار شود. در طرف دیگر، راهب روشن ضمیری است که می گوید حکومت، نیاز به قانون محکم دارد و قانون محکم، نیاز به مجازات قانون شکن. ولی وقتی قانون شکن مجازات شد و جامعه او را طرد کرد، نیاز به جایی است که پناهش دهد، باورش کند، توبه اش را بپذیرد و او را باز گرداند. و اگر کلیسا در منصب مجازاتگری نشست، منصب توبه پذیری اش را از دست خواهد داد. ۳. «ژان والژان» و «ژاور»، دو شخصیت معروف رمان «بینوایان»، هر دو معتقد به خدا هستند؛ اما خدایی که هر یک می پرستد، غیر از دیگری است. ژان والژان مردی است که بیست سال از عمرش را در زندان با اعمال شاقه گذرانده. مردی است که قانون او را مجازات کرده و پس از آن که دوره ی مجازاتش تمام می شود، جامعه او را طرد می کند. در این حال، اسقف «میریل» او را می یابد و درک می کند که او، نیاز به امید دارد. نیاز به بازگشت دارد. پس به او امید می دهد و بازش می گرداند. از آن پس، ژان والژان می شود مظهر خدای مسیحی. مردی که در تمام عمرش، کاری جز عشق ورزیدن نمی کند. حتی به کسانی که از آن ها بیزار است. در مقابل، ژاور مردی است که به گفته ی خود در تمام عمر یک قانون را هم نشکسته. مردی است که تمام هم و غمش اجرای قانون است. تا جایی که وقتی خودش مرتکب جرمی می شود، با سر افکندگی خودش را معرفی می کند تا به سزای کارهایش برسد. این دو شخصیت، که یکی نماد خدای مسیحی و دیگری نماد خدای یهودی است، بارها با هم دچار تنش می شوند. یکی از این تنش ها، جایی است که بر سر «فانتین» ستیزه می کنند. زنی روسپی که شاید شباهتی به «مریم مجدلیه» داشته باشد. ژاور بی آن که به گریه و زاری فانتین گوش دهد و به دختر کوچکش، «کوزت»، اهمیتی بدهد، او را محکوم به شش ماه زندان می کند؛ اما والژان، با آن که فانتین به او اهانت می کند و در رویش تف می اندازد، دستور آزادی او را می دهد. یکی، هیچ نرمشی در برابر قانون شکنی نشان نمی دهد و دیگری، آغوشش را برای گناهکار می گشاید. یکی دیگر از این تنش ها، در انتهای داستان است. جایی که والژان، آغوش خود را برای خود ژاور می گشاید. با این که توانایی بر کشتن ژاور دارد، او را زنده می گذارد. ژاور نمی تواند این رفتار را درک کند و به همین دلیل گیج می شود. او که تا کنون همه چیز را با دیدی انعطاف ناپذیر می دید، اکنون دچار تزلزل می شود. می بیند که مردی قانون شکن، توانسته مرد بزرگی شود. می بیند که هم بازداشت کردن این مرد اشتباه است و هم بازداشت نکردنش. نهایتاً، وقتی نمی تواند این دوگانگی را بپذیرد، خود را در رودخانۀ سن می اندازد و خودکشی می کند. و این گونه، از دیدگاه ویکتور هوگو، خدای یهودیت، می میرد و خدای مسیحیت باقی می ماند.

نوشته دو خدا، دو خداباور | یادداشتی بر رمان «بینوایان» نوشتۀ «ویکتور هوگو» اولین بار در پلاتو پدیدار شد.

]]>
۱.
علی شریعتی در «سیمای محمد» می گوید تصویری که تورات از خدا ارائه می دهد با تصویری که انجیل از او ترسیم می کند، متفاوت است.
«یَهوَه» یهود، خدایی قهار است که بر فراز عرش نشسته، تخته سنگی غول پیکر بالای سر بنی اسرائیل نگه می دارد و می گوید: «به خدایی من اقرار کنید!»
بزرگترین نمود یهوه، ده فرمانی است که بر موسی نازل می کند. خدای یهود، خدای شریعت است. قانون وضع می کند و قانون شکن را مجازات می کند و معروف ترین قانون او، این که «چشم در برابر چشم!»
«پدر آسمانی» مسیحیت، خدایی مهربان است. فرزندش را می فرستد تا بار گناهان آدمیان را به دوش بکشد. اگر از گله ای یک بره جدا شود و در ورطۀ هلاک بیفتد، نود و نه گوسفند را رها می کند و به دنبال برۀ گمگشته می رود.
خدای مسیحیت، بخشایشگر است و معروف ترین موعظه ی او، این که «گونۀ دیگر خود را پیش بیاور!»

۲.
داستایفسکی در قسمتی از «برادران کارامازوف» گفت و گویی را می آورد. در یک طرف، «ایوان کارامازوف» برادر وسطی است که مقاله ای نوشته و در آن گفته که ملکوت موعود مسیحیت، محقق نمی شود مگر بعد از این که حکومت کلیسا برقرار شود.
در طرف دیگر، راهب روشن ضمیری است که می گوید حکومت، نیاز به قانون محکم دارد و قانون محکم، نیاز به مجازات قانون شکن. ولی وقتی قانون شکن مجازات شد و جامعه او را طرد کرد، نیاز به جایی است که پناهش دهد، باورش کند، توبه اش را بپذیرد و او را باز گرداند.
و اگر کلیسا در منصب مجازاتگری نشست، منصب توبه پذیری اش را از دست خواهد داد.

۳.
«ژان والژان» و «ژاور»، دو شخصیت معروف رمان «بینوایان»، هر دو معتقد به خدا هستند؛ اما خدایی که هر یک می پرستد، غیر از دیگری است.
ژان والژان مردی است که بیست سال از عمرش را در زندان با اعمال شاقه گذرانده. مردی است که قانون او را مجازات کرده و پس از آن که دوره ی مجازاتش تمام می شود، جامعه او را طرد می کند.
در این حال، اسقف «میریل» او را می یابد و درک می کند که او، نیاز به امید دارد. نیاز به بازگشت دارد. پس به او امید می دهد و بازش می گرداند.
از آن پس، ژان والژان می شود مظهر خدای مسیحی. مردی که در تمام عمرش، کاری جز عشق ورزیدن نمی کند. حتی به کسانی که از آن ها بیزار است.
در مقابل، ژاور مردی است که به گفته ی خود در تمام عمر یک قانون را هم نشکسته. مردی است که تمام هم و غمش اجرای قانون است. تا جایی که وقتی خودش مرتکب جرمی می شود، با سر افکندگی خودش را معرفی می کند تا به سزای کارهایش برسد.
این دو شخصیت، که یکی نماد خدای مسیحی و دیگری نماد خدای یهودی است، بارها با هم دچار تنش می شوند.
یکی از این تنش ها، جایی است که بر سر «فانتین» ستیزه می کنند. زنی روسپی که شاید شباهتی به «مریم مجدلیه» داشته باشد. ژاور بی آن که به گریه و زاری فانتین گوش دهد و به دختر کوچکش، «کوزت»، اهمیتی بدهد، او را محکوم به شش ماه زندان می کند؛ اما والژان، با آن که فانتین به او اهانت می کند و در رویش تف می اندازد، دستور آزادی او را می دهد.
یکی، هیچ نرمشی در برابر قانون شکنی نشان نمی دهد و دیگری، آغوشش را برای گناهکار می گشاید.
یکی دیگر از این تنش ها، در انتهای داستان است. جایی که والژان، آغوش خود را برای خود ژاور می گشاید. با این که توانایی بر کشتن ژاور دارد، او را زنده می گذارد. ژاور نمی تواند این رفتار را درک کند و به همین دلیل گیج می شود. او که تا کنون همه چیز را با دیدی انعطاف ناپذیر می دید، اکنون دچار تزلزل می شود. می بیند که مردی قانون شکن، توانسته مرد بزرگی شود. می بیند که هم بازداشت کردن این مرد اشتباه است و هم بازداشت نکردنش.
نهایتاً، وقتی نمی تواند این دوگانگی را بپذیرد، خود را در رودخانۀ سن می اندازد و خودکشی می کند.
و این گونه، از دیدگاه ویکتور هوگو، خدای یهودیت، می میرد و خدای مسیحیت باقی می ماند.

نوشته دو خدا، دو خداباور | یادداشتی بر رمان «بینوایان» نوشتۀ «ویکتور هوگو» اولین بار در پلاتو پدیدار شد.

]]>
https://pelatto.ir/%d8%af%d9%88-%d8%ae%d8%af%d8%a7%d8%8c-%d8%af%d9%88-%d8%ae%d8%af%d8%a7%d8%a8%d8%a7%d9%88%d8%b1-%db%8c%d8%a7%d8%af%d8%af%d8%a7%d8%b4%d8%aa%db%8c-%d8%a8%d8%b1-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%a8/feed/ 0
حجمستان | یادداشتی بر داستان «پختستان» نوشتۀ «ادوین ابوت» https://pelatto.ir/%d8%ad%d8%ac%d9%85%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86-%db%8c%d8%a7%d8%af%d8%af%d8%a7%d8%b4%d8%aa%db%8c-%d8%a8%d8%b1-%d8%af%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86-%d9%be%d8%ae%d8%aa%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86/ https://pelatto.ir/%d8%ad%d8%ac%d9%85%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86-%db%8c%d8%a7%d8%af%d8%af%d8%a7%d8%b4%d8%aa%db%8c-%d8%a8%d8%b1-%d8%af%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86-%d9%be%d8%ae%d8%aa%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86/#respond Mon, 18 Jun 2018 14:23:49 +0000 http://pelatto.ir/?page_id=5701 شبی تابستانی ادوین ابوت در کتابخانه نشسته بود و به مسأله‌ی بغرنجی فکر می‌کرد. مسأله از این قرار بود که آیا می‌توان بعدی مکانی غیر از سه بعد تصور کرد که در جهتی غیر از جهاتی که می‌شناسیم امتداد داشته باشد؟ و اگر چنین جهان چهار بعدی ممکن باشد، در مقایسه با ما چه شکلی خواهد داشت؟ در همین فکرها بود، که ناگهان اتفاق شگفت‌انگیزی افتاد. در وسط اتاق مطالعه‌اش، نقطه‌ای پدید آمد، در مقابل چشمان حیرت‌زده‌اش به سرعت رشد کرد، به جنینی بدل شد، سپس کودکی شد و نوجوانی و جوانی، و در عرض چند ثانیه، پیرمردی در مقابل او ایستاده بود. ادوین ابوت وحشت‌زده فریاد کشید و به قفسه‌ی کتاب‌ها چنگ زد تا خودش را از افتادن نگاه دارد و چند کتاب با سر و صدا زمین ریخت. زنش از این همه داد و فریاد هراسان به اتاق دوید و پرسید: «چه خبر شده؟» ابوت بی آن که بتواند حرف بزند پیرمرد را نشان داد و زن که تازه متوجه حضور پیرمرد محترم و موقری در کتابخانه‌ی شوهرش شده بود، با رعایت آداب چند کلمه‌ای با او خوش و بش کرد و رو به ابوت گفت: «ادوین، نمی‌فهمم سبب این رفتار بدون نزاکت چیست؟ از آقای محترم دعوت کن بنشیند. من هم‌اکنون چای می‌آورم.» و از اتاق خارج شد. پیرمرد رو کرد به ابوت، که هنوز به قفسه چنگ زده بود، و گفت: «معذرت می‌خواهم که این طور ظاهر شدم. همیشه وارد شدن به حجمستان دردسر ساز است.» ابوت با لکنت گفت: «شما که هستید؟» «ببخشید، فراموش کردم خودم را معرفی کنم. من متوازی الانسان هستم. در جهان چهار بعدی که از آن می‌آیم نام من این است.» «متوازی الانسان؟» «بله، خب این طور تصور کنید که تمام وجود شما در جهان سه بعدی، فقط یکی از اضلاع ما در جهان چهار بعدی است. همان طور که تمام وجود مربع در جهان دو بعدی، فقط یکی از پهلوهای مکعب در جهان سه بعدی است. من هم چون از انسان‌هایی دو به دو متوازی ساخته شده‌ام، متوازی الانسان نامیده می‌شوم.» ابوت دهانش را چنان باز کرده بود که انگار در نیمه‌راه یک ناسزا متوقف شده. پیرمرد گفت: «بیایید، بگذارید نشان‌تان دهم.» و قبل از آن که ابوت بتواند کاری بکند، دست او را گرفت و او را در جهتی، نه بالا و پایین، نه چپ و راست، نه درون و بیرون، بلکه در جهتی به کلی متفاوت بلند کرد، از جهان سه بعدی برداشت و بیرون برد. ابوت از وحشت جهان چهار بعدی یک بند فریاد می‌زد، مخصوصاً وقتی چشمش به میهمانش افتاد که به شکلی غیر قابل توصیف، از انسان‌هایی دو به دو متوازی ساخته شده بود و هر انسان با تمام سه بعدش تنها یکی از اضلاع او را تشکیل می‌داد. متوازی الانسان صبر کرد تا وحشت ابوت به انس بدل شود، و آن گاه برای او شرح داد که چطور در تمام این مدت جهانی چهار بعدی درست جلوی چشم تمام اهالی حجمستان بود، اما هیچ کس سر را به جهت درست نمی‌گرداند تا آن را ببیند، جهتی غیر از بالا و پایین و چپ و راست. و از ابوت خواست که دیگر اهالی حجمستان را از وجود این جهان عظیم مطلع کند، جهانی که حجمستان با تمام عظمتش در قیاس با آن، همچون نقش روی دیوار است. ابوت به جهان سه بعدی نگاه کرد که همچون نقش روی دیوار، بدون حجم به نظر می‌رسید. از آن جا می‌توانست داخل کتابخانه‌اش را ببیند، انگار که سقفی به کار نباشد، با آن که سقف بود، و همسرش که سینی چای به دست سرگردان در میان اتاق ایستاده بود و سر در نمی‌آورد که مردها کجا رفته‌اند. گفت: «اما هیچ کس حرف من را درک نخواهد کرد.» متوازی الانسان گفت: «خب چرا یک داستان نمی‌نویسی تا فهمش راحت‌تر شود؟» «چه داستانی؟» «نمی‌دانم. مثلاً داستان یک مربع ساکن جهان دو بعدی، که روزی کره‌ای از جهان سه بعدی در خانه‌اش ظاهر می‌شود و سعی می‌کند بعد سوم را برای او توضیح دهد.» ابوت به تمام چند صد چشم متوازی الانسان نگاه کرد، و به نشان پذیرش سر تکان داد. از همین حالا عنوان داستان را انتخاب کرده بود: «پختستان». □ ادوین ابوت رمان پختستان را در سال ۱۸۸۴ در انگلستان دوران ویکتوریا منتشر کرد: دوران قوانین اجتماعی و اخلاقی خشک و ازلی‌ابدی، و به همین دلیل است که طعنه‌ها و انتقادهای طنزآمیزش هنوز برای ما این اندازه ملموس و قابل فهم است، و به همین دلیل است که خواندنش هنوز برای ما ضروری است. رمان از دو فصل تشکیل شده: در فصل اول راوی که مربعی از اهالی پختستان است سرزمین دو بعدی خود را توصیف می‌کند، شکل و شمایل هندسی و فیزیکی پختستان، این که چگونه همدیگر را می‌بینند، همدیگر را می‌شناسند. همچنین از ساختار اجتماعی و سیاسی پختستان می‌گوید، اختلاف طبقاتی و تنش‌های بین اشکال مختلف، انقلاب‌ها و سرکوب‌ها، تبعیض‌های جنسیتی، و… در فصل دوم، مربع برای نخستین بار با دنیاهای جدیدی رو به رو می‌شود، دنیاهایی که حتی تصورشان برای اهالی پختستان ناممکن است و صحبت کردن از آن، جرم. اگر فصل اول انتقاد از وضع کنونی است، فصل دوم را می‌توان نوید امکان تغییر به وضعی جدید دانست، وضعی جدیدی که همه ناممکنش می‌دانند، تنها از آن جهت که هنوز یاد نگرفته‌اند به جهت درست نگاه کنند، و به محض آن که یاد بگیرند، تعجب خواهند کرد که چطور در تمام این مدت از دیدن آن عاجز بودند.

نوشته حجمستان | یادداشتی بر داستان «پختستان» نوشتۀ «ادوین ابوت» اولین بار در پلاتو پدیدار شد.

]]>
شبی تابستانی ادوین ابوت در کتابخانه نشسته بود و به مسأله‌ی بغرنجی فکر می‌کرد. مسأله از این قرار بود که آیا می‌توان بعدی مکانی غیر از سه بعد تصور کرد که در جهتی غیر از جهاتی که می‌شناسیم امتداد داشته باشد؟ و اگر چنین جهان چهار بعدی ممکن باشد، در مقایسه با ما چه شکلی خواهد داشت؟

در همین فکرها بود، که ناگهان اتفاق شگفت‌انگیزی افتاد. در وسط اتاق مطالعه‌اش، نقطه‌ای پدید آمد، در مقابل چشمان حیرت‌زده‌اش به سرعت رشد کرد، به جنینی بدل شد، سپس کودکی شد و نوجوانی و جوانی، و در عرض چند ثانیه، پیرمردی در مقابل او ایستاده بود.

ادوین ابوت وحشت‌زده فریاد کشید و به قفسه‌ی کتاب‌ها چنگ زد تا خودش را از افتادن نگاه دارد و چند کتاب با سر و صدا زمین ریخت. زنش از این همه داد و فریاد هراسان به اتاق دوید و پرسید: «چه خبر شده؟»
ابوت بی آن که بتواند حرف بزند پیرمرد را نشان داد و زن که تازه متوجه حضور پیرمرد محترم و موقری در کتابخانه‌ی شوهرش شده بود، با رعایت آداب چند کلمه‌ای با او خوش و بش کرد و رو به ابوت گفت: «ادوین، نمی‌فهمم سبب این رفتار بدون نزاکت چیست؟ از آقای محترم دعوت کن بنشیند. من هم‌اکنون چای می‌آورم.» و از اتاق خارج شد.

پیرمرد رو کرد به ابوت، که هنوز به قفسه چنگ زده بود، و گفت: «معذرت می‌خواهم که این طور ظاهر شدم. همیشه وارد شدن به حجمستان دردسر ساز است.»

ابوت با لکنت گفت: «شما که هستید؟»

«ببخشید، فراموش کردم خودم را معرفی کنم. من متوازی الانسان هستم. در جهان چهار بعدی که از آن می‌آیم نام من این است.»

«متوازی الانسان؟»

«بله، خب این طور تصور کنید که تمام وجود شما در جهان سه بعدی، فقط یکی از اضلاع ما در جهان چهار بعدی است. همان طور که تمام وجود مربع در جهان دو بعدی، فقط یکی از پهلوهای مکعب در جهان سه بعدی است. من هم چون از انسان‌هایی دو به دو متوازی ساخته شده‌ام، متوازی الانسان نامیده می‌شوم.»

ابوت دهانش را چنان باز کرده بود که انگار در نیمه‌راه یک ناسزا متوقف شده. پیرمرد گفت: «بیایید، بگذارید نشان‌تان دهم.» و قبل از آن که ابوت بتواند کاری بکند، دست او را گرفت و او را در جهتی، نه بالا و پایین، نه چپ و راست، نه درون و بیرون، بلکه در جهتی به کلی متفاوت بلند کرد، از جهان سه بعدی برداشت و بیرون برد. ابوت از وحشت جهان چهار بعدی یک بند فریاد می‌زد، مخصوصاً وقتی چشمش به میهمانش افتاد که به شکلی غیر قابل توصیف، از انسان‌هایی دو به دو متوازی ساخته شده بود و هر انسان با تمام سه بعدش تنها یکی از اضلاع او را تشکیل می‌داد.

متوازی الانسان صبر کرد تا وحشت ابوت به انس بدل شود، و آن گاه برای او شرح داد که چطور در تمام این مدت جهانی چهار بعدی درست جلوی چشم تمام اهالی حجمستان بود، اما هیچ کس سر را به جهت درست نمی‌گرداند تا آن را ببیند، جهتی غیر از بالا و پایین و چپ و راست. و از ابوت خواست که دیگر اهالی حجمستان را از وجود این جهان عظیم مطلع کند، جهانی که حجمستان با تمام عظمتش در قیاس با آن، همچون نقش روی دیوار است.

ابوت به جهان سه بعدی نگاه کرد که همچون نقش روی دیوار، بدون حجم به نظر می‌رسید. از آن جا می‌توانست داخل کتابخانه‌اش را ببیند، انگار که سقفی به کار نباشد، با آن که سقف بود، و همسرش که سینی چای به دست سرگردان در میان اتاق ایستاده بود و سر در نمی‌آورد که مردها کجا رفته‌اند. گفت: «اما هیچ کس حرف من را درک نخواهد کرد.»

متوازی الانسان گفت: «خب چرا یک داستان نمی‌نویسی تا فهمش راحت‌تر شود؟»

«چه داستانی؟»

«نمی‌دانم. مثلاً داستان یک مربع ساکن جهان دو بعدی، که روزی کره‌ای از جهان سه بعدی در خانه‌اش ظاهر می‌شود و سعی می‌کند بعد سوم را برای او توضیح دهد.»

ابوت به تمام چند صد چشم متوازی الانسان نگاه کرد، و به نشان پذیرش سر تکان داد. از همین حالا عنوان داستان را انتخاب کرده بود: «پختستان».

ادوین ابوت رمان پختستان را در سال ۱۸۸۴ در انگلستان دوران ویکتوریا منتشر کرد: دوران قوانین اجتماعی و اخلاقی خشک و ازلی‌ابدی، و به همین دلیل است که طعنه‌ها و انتقادهای طنزآمیزش هنوز برای ما این اندازه ملموس و قابل فهم است، و به همین دلیل است که خواندنش هنوز برای ما ضروری است.
رمان از دو فصل تشکیل شده: در فصل اول راوی که مربعی از اهالی پختستان است سرزمین دو بعدی خود را توصیف می‌کند، شکل و شمایل هندسی و فیزیکی پختستان، این که چگونه همدیگر را می‌بینند، همدیگر را می‌شناسند. همچنین از ساختار اجتماعی و سیاسی پختستان می‌گوید، اختلاف طبقاتی و تنش‌های بین اشکال مختلف، انقلاب‌ها و سرکوب‌ها، تبعیض‌های جنسیتی، و…
در فصل دوم، مربع برای نخستین بار با دنیاهای جدیدی رو به رو می‌شود، دنیاهایی که حتی تصورشان برای اهالی پختستان ناممکن است و صحبت کردن از آن، جرم. اگر فصل اول انتقاد از وضع کنونی است، فصل دوم را می‌توان نوید امکان تغییر به وضعی جدید دانست، وضعی جدیدی که همه ناممکنش می‌دانند، تنها از آن جهت که هنوز یاد نگرفته‌اند به جهت درست نگاه کنند، و به محض آن که یاد بگیرند، تعجب خواهند کرد که چطور در تمام این مدت از دیدن آن عاجز بودند.

نوشته حجمستان | یادداشتی بر داستان «پختستان» نوشتۀ «ادوین ابوت» اولین بار در پلاتو پدیدار شد.

]]>
https://pelatto.ir/%d8%ad%d8%ac%d9%85%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86-%db%8c%d8%a7%d8%af%d8%af%d8%a7%d8%b4%d8%aa%db%8c-%d8%a8%d8%b1-%d8%af%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86-%d9%be%d8%ae%d8%aa%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86/feed/ 0
تکرارْ بودن، یادداشتی بر کتاب «تکرار» نوشتۀ سورن کیرکگور https://pelatto.ir/%d8%aa%da%a9%d8%b1%d8%a7%d8%b1%d9%92-%d8%a8%d9%88%d8%af%d9%86%d8%8c-%db%8c%d8%a7%d8%af%d8%af%d8%a7%d8%b4%d8%aa%db%8c-%d8%a8%d8%b1-%da%a9%d8%aa%d8%a7%d8%a8-%d8%aa%da%a9%d8%b1%d8%a7%d8%b1/ https://pelatto.ir/%d8%aa%da%a9%d8%b1%d8%a7%d8%b1%d9%92-%d8%a8%d9%88%d8%af%d9%86%d8%8c-%db%8c%d8%a7%d8%af%d8%af%d8%a7%d8%b4%d8%aa%db%8c-%d8%a8%d8%b1-%da%a9%d8%aa%d8%a7%d8%a8-%d8%aa%da%a9%d8%b1%d8%a7%d8%b1/#respond Fri, 04 May 2018 20:19:04 +0000 http://pelatto.ir/?page_id=5590 عشق، نه یک بار برای همیشه بودن، بلکه پیوسته همان بودن است. سورن کیرکگور یا این یا آن، جلد دوم در یازده آگوست ۱۸۴۱ سورن کیرکگور نامه‌ای به نامزدش رگینه اولسن نوشت و نامزدی‌شان را به هم زد، و به همراه نامه حلقۀ نامزدی‌اش را پس فرستاد. رگینه بی‌درنگ به سوی خانۀ کیرکگور شتافت، اما سورن در خانه نبود. رگینه نامه‌ای نوشت و به او التماس کرد که برگردد، حتی تهدید کرد که خود را خواهد کشت. اما هیچ یک از این‌ها نتوانست سورن را از تصمیمش منصرف کند. رگینه سرخورده از معشوقش، با یوهان اشلگل ازدواج کرد و عازم جزایر هند غربی شد، و دیگر هرگز کیرکگور را ندید. کیرکگور تا پایان عمر کوتاهش نتوانست به چیز دیگری به جز رگینه بیندیشد. در کتاب‌هایی که پس از آن نوشت، بارها و بارها خود را و عمل خود را از زوایای مختلف بازبینی کرد و مورد بی‌رحمانه‌ترین حملات و انتقادها قرار داد. در «یا این یا آن» خود را در جایگاه شخصیت زیباپرست گذاشت و سپس از زبان قاضی ویلهلم به اندازۀ ۵۳۶ صفحه خود را کوبید. در «ترس و لرز» خود را در جایگاه یوهانس دو سیلنتیو گذاشت و ترک کردن رگینه را با قربانی کردن اسحاق مقایسه کرد و به این نتیجه رسید که او هزاران فرسنگ با ابراهیم فاصله دارد. جایی که ابراهیم از عزیزترین کسش گذشت و دوباره به لطف ایمان او را به دست آورد، او تنها نخستین قدم را پیمود، بی آن که هرگز آن اندازه ایمان داشته باشد که قدم دوم را بردارد و رگینه را بازپس بگیرد. و در نهایت، در «تکرار» خود را در جایگاه جوان عاشق بی‌نام قرار داد، و از زبان کنستانتین کنستانتینوس ضعف و سست‌عنصری خودش را برای شروع زندگی‌ای واقعی به باد تحقیر گرفت. کتاب «تکرار» که نخستین بار در سال ۱۸۴۳ منتشر شد، ماجرای جوان عاشق بی‌نامی را باز می‌‌گوید که از راوی کتاب که کنستانتین کنستانتینوس نام دارد، راجع به رابطۀ عاشقانه‌اش راهنمایی می‌خواهد، نه برای حفظ رابطه، بلکه برای به هم زدن آن بدون آن که معشوق را بیازارد، کاری که خود کیرکگور از عهدۀ آن برنیامد. و راوی کتاب ضمن تحلیل شخصیت جوان، نظریۀ خود راجع به عشق را تشریح می‌کند. کنستانتین، جوان را شخصی لذت‌پرست می‌داند که تنها به دنبال محرّک‌های بیرونی است، به دنبال نخستین نگاه، نخستین کلام، نخستین تماس، نخستین بوسه، اما واقعیت‌های خارجی تنها یک بار در زمان رخ می‌دهند. نخستین عشق را تنها یک بار می‌توان تجربه کرد و تمام عشق‌های بعدی نخستین عشق نخواهند بود. به همین دلیل جوان لذت‌پرست ناتوان از حفظ محرّک‌های خارجی و احساس آن‌ها، ناچار به حفظ خاطرۀ آن‌ها اکتفا می‌کند و می‌کوشد با تکرار یادآوری لحظات گذرا، این شعله‌های کوچک را از خاموش شدن باز دارد. چنین شخصیتی هرگز نمی‌تواند در روزمرّگی ازدواج تاب بیاورد، و زمان همچون بار سنگینی پشت او را خواهد شکست. و به همین دلیل جوان در انتها نامزدی را به هم می‌زند و به نروژ می‌گریزد، همان کاری که کیرکگور انجام داد. کنستانتین می‌گوید کسی می‌تواند تن به تعهّد ازدواج بسپارد که مانند جوان لذت‌پرست سر به دنبال محرّک‌های بیرونی نگذارد. بلکه در اقلیمی فراتر از زمان، یک لحظه را نگه دارد و مدام به آن باز‌گردد و آن را تکرار کند. و این تکرار نه وابسته به شرایط پیرامونی، بلکه یک شیوۀ زندگی است، نوعی از بودن، که همواره در آغاز می‌ماند، در نخستین لحظۀ عشق، و هیچ گاه آن لحظه را ترک نمی‌کند که نگران ازدست‌رفتن یا روزمرّه شدنش باشد. ازدواج و هر تعهّد اخلاقی دیگر، نیاز به این چنین بودنی دارد تا بتواند زیر ضربات لاینقطع عقربه‌های ثانیه‌شمار دوام بیاورد. بودنی که جوان لذت‌پرست و کیرکگور و حتی خود کنستانتین فاقد آن بودند. کتاب، کتاب خوبی نیست. هر چند بخش‌های بسیار درخشان جا به جا در آن یافت می‌شوند، اما عدم انسجام و وضوح و نیز پرداختن زیاد به موضوعات بی‌ارتباط، باعث می‌شود خواندن آن انتظار آدم را برآورده نکند. مترجم در مؤخره‌اش می‌نویسد که گاه انسان‌های بزرگ وقتی دست به اجرای ایدۀ تابناک خود می‌زنند، در مرحلۀ عمل ناکام می‌مانند. وظیفۀ ما این است که به این شخصیت‌های بزرگ خیانت کنیم تا بتوانیم به ایدۀ مرکزی آن‌ها وفادار بمانیم، و معنای تکرار کیرکگور هم همین است: وفادار ماندن به ایده، فارغ از لوازم و شرایط فیزیکی آن. به نظر می‌رسد که این سخن در مورد همین کتاب کیرکگور نیز صادق است: ایده‌ای درخشان، و اجرایی ضعیف، و تنها راه وفادار ماندن به ایده، خیانت به اجراست.

نوشته تکرارْ بودن، یادداشتی بر کتاب «تکرار» نوشتۀ سورن کیرکگور اولین بار در پلاتو پدیدار شد.

]]>

عشق، نه یک بار برای همیشه بودن، بلکه پیوسته همان بودن است.

سورن کیرکگور
یا این یا آن، جلد دوم

در یازده آگوست ۱۸۴۱ سورن کیرکگور نامه‌ای به نامزدش رگینه اولسن نوشت و نامزدی‌شان را به هم زد، و به همراه نامه حلقۀ نامزدی‌اش را پس فرستاد. رگینه بی‌درنگ به سوی خانۀ کیرکگور شتافت، اما سورن در خانه نبود. رگینه نامه‌ای نوشت و به او التماس کرد که برگردد، حتی تهدید کرد که خود را خواهد کشت. اما هیچ یک از این‌ها نتوانست سورن را از تصمیمش منصرف کند. رگینه سرخورده از معشوقش، با یوهان اشلگل ازدواج کرد و عازم جزایر هند غربی شد، و دیگر هرگز کیرکگور را ندید.

کیرکگور تا پایان عمر کوتاهش نتوانست به چیز دیگری به جز رگینه بیندیشد. در کتاب‌هایی که پس از آن نوشت، بارها و بارها خود را و عمل خود را از زوایای مختلف بازبینی کرد و مورد بی‌رحمانه‌ترین حملات و انتقادها قرار داد. در «یا این یا آن» خود را در جایگاه شخصیت زیباپرست گذاشت و سپس از زبان قاضی ویلهلم به اندازۀ ۵۳۶ صفحه خود را کوبید. در «ترس و لرز» خود را در جایگاه یوهانس دو سیلنتیو گذاشت و ترک کردن رگینه را با قربانی کردن اسحاق مقایسه کرد و به این نتیجه رسید که او هزاران فرسنگ با ابراهیم فاصله دارد. جایی که ابراهیم از عزیزترین کسش گذشت و دوباره به لطف ایمان او را به دست آورد، او تنها نخستین قدم را پیمود، بی آن که هرگز آن اندازه ایمان داشته باشد که قدم دوم را بردارد و رگینه را بازپس بگیرد. و در نهایت، در «تکرار» خود را در جایگاه جوان عاشق بی‌نام قرار داد، و از زبان کنستانتین کنستانتینوس ضعف و سست‌عنصری خودش را برای شروع زندگی‌ای واقعی به باد تحقیر گرفت.

کتاب «تکرار» که نخستین بار در سال ۱۸۴۳ منتشر شد، ماجرای جوان عاشق بی‌نامی را باز می‌‌گوید که از راوی کتاب که کنستانتین کنستانتینوس نام دارد، راجع به رابطۀ عاشقانه‌اش راهنمایی می‌خواهد، نه برای حفظ رابطه، بلکه برای به هم زدن آن بدون آن که معشوق را بیازارد، کاری که خود کیرکگور از عهدۀ آن برنیامد. و راوی کتاب ضمن تحلیل شخصیت جوان، نظریۀ خود راجع به عشق را تشریح می‌کند.

کنستانتین، جوان را شخصی لذت‌پرست می‌داند که تنها به دنبال محرّک‌های بیرونی است، به دنبال نخستین نگاه، نخستین کلام، نخستین تماس، نخستین بوسه، اما واقعیت‌های خارجی تنها یک بار در زمان رخ می‌دهند. نخستین عشق را تنها یک بار می‌توان تجربه کرد و تمام عشق‌های بعدی نخستین عشق نخواهند بود. به همین دلیل جوان لذت‌پرست ناتوان از حفظ محرّک‌های خارجی و احساس آن‌ها، ناچار به حفظ خاطرۀ آن‌ها اکتفا می‌کند و می‌کوشد با تکرار یادآوری لحظات گذرا، این شعله‌های کوچک را از خاموش شدن باز دارد. چنین شخصیتی هرگز نمی‌تواند در روزمرّگی ازدواج تاب بیاورد، و زمان همچون بار سنگینی پشت او را خواهد شکست. و به همین دلیل جوان در انتها نامزدی را به هم می‌زند و به نروژ می‌گریزد، همان کاری که کیرکگور انجام داد.

کنستانتین می‌گوید کسی می‌تواند تن به تعهّد ازدواج بسپارد که مانند جوان لذت‌پرست سر به دنبال محرّک‌های بیرونی نگذارد. بلکه در اقلیمی فراتر از زمان، یک لحظه را نگه دارد و مدام به آن باز‌گردد و آن را تکرار کند. و این تکرار نه وابسته به شرایط پیرامونی، بلکه یک شیوۀ زندگی است، نوعی از بودن، که همواره در آغاز می‌ماند، در نخستین لحظۀ عشق، و هیچ گاه آن لحظه را ترک نمی‌کند که نگران ازدست‌رفتن یا روزمرّه شدنش باشد. ازدواج و هر تعهّد اخلاقی دیگر، نیاز به این چنین بودنی دارد تا بتواند زیر ضربات لاینقطع عقربه‌های ثانیه‌شمار دوام بیاورد. بودنی که جوان لذت‌پرست و کیرکگور و حتی خود کنستانتین فاقد آن بودند.

کتاب، کتاب خوبی نیست. هر چند بخش‌های بسیار درخشان جا به جا در آن یافت می‌شوند، اما عدم انسجام و وضوح و نیز پرداختن زیاد به موضوعات بی‌ارتباط، باعث می‌شود خواندن آن انتظار آدم را برآورده نکند. مترجم در مؤخره‌اش می‌نویسد که گاه انسان‌های بزرگ وقتی دست به اجرای ایدۀ تابناک خود می‌زنند، در مرحلۀ عمل ناکام می‌مانند. وظیفۀ ما این است که به این شخصیت‌های بزرگ خیانت کنیم تا بتوانیم به ایدۀ مرکزی آن‌ها وفادار بمانیم، و معنای تکرار کیرکگور هم همین است: وفادار ماندن به ایده، فارغ از لوازم و شرایط فیزیکی آن. به نظر می‌رسد که این سخن در مورد همین کتاب کیرکگور نیز صادق است: ایده‌ای درخشان، و اجرایی ضعیف، و تنها راه وفادار ماندن به ایده، خیانت به اجراست.

نوشته تکرارْ بودن، یادداشتی بر کتاب «تکرار» نوشتۀ سورن کیرکگور اولین بار در پلاتو پدیدار شد.

]]>
https://pelatto.ir/%d8%aa%da%a9%d8%b1%d8%a7%d8%b1%d9%92-%d8%a8%d9%88%d8%af%d9%86%d8%8c-%db%8c%d8%a7%d8%af%d8%af%d8%a7%d8%b4%d8%aa%db%8c-%d8%a8%d8%b1-%da%a9%d8%aa%d8%a7%d8%a8-%d8%aa%da%a9%d8%b1%d8%a7%d8%b1/feed/ 0
لحظۀ ابدی نوروز https://pelatto.ir/%d9%84%d8%ad%d8%b8%db%80-%d8%a7%d8%a8%d8%af%db%8c-%d9%86%d9%88%d8%b1%d9%88%d8%b2/ https://pelatto.ir/%d9%84%d8%ad%d8%b8%db%80-%d8%a7%d8%a8%d8%af%db%8c-%d9%86%d9%88%d8%b1%d9%88%d8%b2/#respond Mon, 26 Mar 2018 07:19:29 +0000 http://pelatto.ir/%d9%84%d8%ad%d8%b8%db%80-%d8%a7%d8%a8%d8%af%db%8c-%d9%86%d9%88%d8%b1%d9%88%d8%b2/ میرچا الیاده، اسطوره شناس رومانیایی، در کتاب «اسطورۀ بازگشت جاودانه» نظریۀ کلیدی خود را راجع به دیدگاه مردم باستان به مقولۀ زمان شرح می‌دهد. از نظر الیاده، زمان برای مردمان باستان امری خطی و غیرقابل بازگشت نبود، اتفاقات روندی علّی و معلولی و به دنبال هم نداشتند، بلکه زمان و وقایع زمانی ساختاری دوری داشتند، و مدام و مدام، به هنگام مراسم آیینی، یا به هنگام حوادث خاص همچون تولّد یا مرگ، و همچنین در هر روز با چرخش آفتاب، و هر ماه با چرخش ماه، و هر سال با چرخش تمام آسمان، لحظات مقدّس اسطوره‌ای دوباره تکرار می‌شدند، و زمان چیزی نبود جز تکرار لحظات مقدّس زندگی خدایان. به این ترتیب مردم باستان همواره در کنار خدایان و در اتّحاد با خدایان در روزگار ازل زندگی می‌کردند. یکی از اصلی‌ترین نمونه‌های این زمان دایره شکل، گردش سال بود، که طبیعت در آن الگوی واحدی را پیوسته تکرار می‌کرد: از شادابی و سرشاری به سوی پیری و مرگ می‌رفت و دوباره همه چیز جوان می‌شد. از نظر بسیاری از فرهنگ‌های باستان این الگو، تکرار الگوی آفرینش جهان از دل بی نظمی نخستین بود. در زمستان جهان به دوران هرج و مرج پیش از خلقت باز می‌گشت، و در بهار به معنی واقعی کلمه از نو آفریده می‌شد. همین باور منشأ دو دسته جشن شده بود: جشن‌های آشوب در اواخر زمستان، و جشن‌های آفرینش در ابتدای بهار. در زمستان، با بازگشت جهان به دوران هرج و مرج، در سرزمین‌های مختلف جشنی برگزار می‌شد که امروزه بین ما با نام «رَفعُ القلم» شناخته می‌شود. در این جشن، الگوی هرج و مرج ازلی به صورت زنده اجرا می‌شود: تمام رسوم و تابوها به مدت یک روز یا بیشتر مُلغا می‌شوند و نوعی آزادی آشوبناک و جنون‌آمیز جای آن‌ها را می‌گیرد، گاه قوانین و طبقات اجتماعی برداشته می‌شوند، ارباب‌ها و حاکمان حق فرمان دادن ندارند و حتی اگر مردم یکی از افراد طبقات بالا یا طبقات روحانی را در کوچه و خیابان ببینند، او را مورد ضرب و شتم قرار می‌دهند، گاه مردم به هم‌آغوشی گروهی می‌پردازند یا آوازهایی طنزآمیز با مضامین جنسی می‌خوانند. از جملۀ این جشن‌ها جشن مُغ‌کشان در ایران باستان بود که امروزه آثار کمرنگی از آن باقی است، و نیز جشن هولی در هندوستان که هنوز هر ساله برگزار می‌شود، طیّ آن مردم به خیابان‌ها می‌ریزند و به یکدیگر رنگ می‌پاشند. چند روز پس از جشن‌های آشوب، وقتی خورشید به نقطۀ اعتدال بهاری رسید، جشن بزرگ دیگری برگزار می‌شود، جشن آفرینش. هرج و مرج فروکش می‌کند، قوانین دوباره به شکل سابق برقرار می‌شوند، و هر جا که پا بگذاری، به شکلی و با آیین‌های خاصی خدایان و مردم در کنار هم در حال خلق کردن مجدّد جهان منظّم از دل بی نظمی‌اند. این جا بابل است و مردم در اولین روز بهار، در معبدی در پیشگاه شاه جمع شده‌اند و پیروزی ایزد مردوخ بر تیاماتِ اژدها را در ضمن نمایشی آیینی جشن می‌گیرند. بنا به اساطیر بابلی مردوخ در نخستین روز بهار پیکر تیامات اژدهای عظیم را دو پاره کرد و از یک پاره زمین را آفرید و از پارۀ دیگر آسمان را. و حال هر ساله در بابل این لحظۀ مقدّس با نمایشی آیینی تکرار و بازآفرینی می‌شود. این جا ایران است و مردم اولین روز بهار را با رویاندن سبزه و با آب و آینه جشن می‌گیرند. بنا به اساطیر ایران باستان نخستین روز بهار روز آفریده شدن جهان است و روزی است که اهورامزدا نخستین انسان، کیومرث فلزپیکر پدر تمام انسان‌ها و گاو مقدس پدر تمام حیوانات را آفرید. این جا هند است، این جا مصر است، این جا یونان و روم است، و همه جا جشن آغاز آفرینش بر پاست، خدایان خود را از اعماق دنیای تاریک مردگان می‌رهانند و پای بر زمین ما می‌گذارند، برای هزارمین بار با هیولاهای آشوب می‌جنگند و در لحظه‌ای مقدّس جهان را از نو خلق می‌کنند، و مردم کوچه و بازار با رویاندن سبزه یا اجرای نمایشی آیینی، این نبرد و پیروزی را نه فقط تماشا می‌کنند، که خود جزئی از آن می‌شوند، با آن متّحد می‌گردند، و از نو خلق می‌شوند و خلق می‌کنند.

نوشته لحظۀ ابدی نوروز اولین بار در پلاتو پدیدار شد.

]]>
میرچا الیاده، اسطوره شناس رومانیایی، در کتاب «اسطورۀ بازگشت جاودانه» نظریۀ کلیدی خود را راجع به دیدگاه مردم باستان به مقولۀ زمان شرح می‌دهد. از نظر الیاده، زمان برای مردمان باستان امری خطی و غیرقابل بازگشت نبود، اتفاقات روندی علّی و معلولی و به دنبال هم نداشتند، بلکه زمان و وقایع زمانی ساختاری دوری داشتند، و مدام و مدام، به هنگام مراسم آیینی، یا به هنگام حوادث خاص همچون تولّد یا مرگ، و همچنین در هر روز با چرخش آفتاب، و هر ماه با چرخش ماه، و هر سال با چرخش تمام آسمان، لحظات مقدّس اسطوره‌ای دوباره تکرار می‌شدند، و زمان چیزی نبود جز تکرار لحظات مقدّس زندگی خدایان. به این ترتیب مردم باستان همواره در کنار خدایان و در اتّحاد با خدایان در روزگار ازل زندگی می‌کردند.

یکی از اصلی‌ترین نمونه‌های این زمان دایره شکل، گردش سال بود، که طبیعت در آن الگوی واحدی را پیوسته تکرار می‌کرد: از شادابی و سرشاری به سوی پیری و مرگ می‌رفت و دوباره همه چیز جوان می‌شد. از نظر بسیاری از فرهنگ‌های باستان این الگو، تکرار الگوی آفرینش جهان از دل بی نظمی نخستین بود. در زمستان جهان به دوران هرج و مرج پیش از خلقت باز می‌گشت، و در بهار به معنی واقعی کلمه از نو آفریده می‌شد. همین باور منشأ دو دسته جشن شده بود: جشن‌های آشوب در اواخر زمستان، و جشن‌های آفرینش در ابتدای بهار.

در زمستان، با بازگشت جهان به دوران هرج و مرج، در سرزمین‌های مختلف جشنی برگزار می‌شد که امروزه بین ما با نام «رَفعُ القلم» شناخته می‌شود. در این جشن، الگوی هرج و مرج ازلی به صورت زنده اجرا می‌شود: تمام رسوم و تابوها به مدت یک روز یا بیشتر مُلغا می‌شوند و نوعی آزادی آشوبناک و جنون‌آمیز جای آن‌ها را می‌گیرد، گاه قوانین و طبقات اجتماعی برداشته می‌شوند، ارباب‌ها و حاکمان حق فرمان دادن ندارند و حتی اگر مردم یکی از افراد طبقات بالا یا طبقات روحانی را در کوچه و خیابان ببینند، او را مورد ضرب و شتم قرار می‌دهند، گاه مردم به هم‌آغوشی گروهی می‌پردازند یا آوازهایی طنزآمیز با مضامین جنسی می‌خوانند. از جملۀ این جشن‌ها جشن مُغ‌کشان در ایران باستان بود که امروزه آثار کمرنگی از آن باقی است، و نیز جشن هولی در هندوستان که هنوز هر ساله برگزار می‌شود، طیّ آن مردم به خیابان‌ها می‌ریزند و به یکدیگر رنگ می‌پاشند.

چند روز پس از جشن‌های آشوب، وقتی خورشید به نقطۀ اعتدال بهاری رسید، جشن بزرگ دیگری برگزار می‌شود، جشن آفرینش. هرج و مرج فروکش می‌کند، قوانین دوباره به شکل سابق برقرار می‌شوند، و هر جا که پا بگذاری، به شکلی و با آیین‌های خاصی خدایان و مردم در کنار هم در حال خلق کردن مجدّد جهان منظّم از دل بی نظمی‌اند.

این جا بابل است و مردم در اولین روز بهار، در معبدی در پیشگاه شاه جمع شده‌اند و پیروزی ایزد مردوخ بر تیاماتِ اژدها را در ضمن نمایشی آیینی جشن می‌گیرند. بنا به اساطیر بابلی مردوخ در نخستین روز بهار پیکر تیامات اژدهای عظیم را دو پاره کرد و از یک پاره زمین را آفرید و از پارۀ دیگر آسمان را. و حال هر ساله در بابل این لحظۀ مقدّس با نمایشی آیینی تکرار و بازآفرینی می‌شود.

این جا ایران است و مردم اولین روز بهار را با رویاندن سبزه و با آب و آینه جشن می‌گیرند. بنا به اساطیر ایران باستان نخستین روز بهار روز آفریده شدن جهان است و روزی است که اهورامزدا نخستین انسان، کیومرث فلزپیکر پدر تمام انسان‌ها و گاو مقدس پدر تمام حیوانات را آفرید.

این جا هند است، این جا مصر است، این جا یونان و روم است، و همه جا جشن آغاز آفرینش بر پاست، خدایان خود را از اعماق دنیای تاریک مردگان می‌رهانند و پای بر زمین ما می‌گذارند، برای هزارمین بار با هیولاهای آشوب می‌جنگند و در لحظه‌ای مقدّس جهان را از نو خلق می‌کنند، و مردم کوچه و بازار با رویاندن سبزه یا اجرای نمایشی آیینی، این نبرد و پیروزی را نه فقط تماشا می‌کنند، که خود جزئی از آن می‌شوند، با آن متّحد می‌گردند، و از نو خلق می‌شوند و خلق می‌کنند.

نوشته لحظۀ ابدی نوروز اولین بار در پلاتو پدیدار شد.

]]>
https://pelatto.ir/%d9%84%d8%ad%d8%b8%db%80-%d8%a7%d8%a8%d8%af%db%8c-%d9%86%d9%88%d8%b1%d9%88%d8%b2/feed/ 0