قطار رویاها | نگاهی به فیلم شیر

آخرین ساخته گرت دیویس فیلمی با موضوع هویت است نه درباره هویت. زمانی که سارو کودک خردسال با برادرش در ایستگاه قطاری در قلب هند شبانه پرسه می‌زند روی نیمکتی خوابش می‌برد و زمانی که بیدار می‌شود جهان دیگر آن جهان گذشته نیست او برادرش را در آن ازدحام غریب انسان‌ها گم‌کرده و به‌مانند ۸۰ هزار کودک دیگر هندی که سالیانه گم می‌شوند راهش را باید خود پیدا کند. سفر این کودک که انگار حضورش هیچ جا حس نمی‌شود آغاز می‌شود و او با حیرت دنیای خشن و بزرگ‌سال اطراف را کشف می‌کند. سال‌ها بعد زمانی که او به دنبال هویت خانواده خود از استرالیا به هند برمی‌گردد این سفر دیکنزی و خاطرات آن است که به او درراه پیدا کردن خانواده‌اش کمک بزرگی می‌کند. گرت دیویس توانسته با هوشمندی و نهایت سعی در سانتی مانتالیزه نشدن داستان فوق‌العاده مستعد احساسات گرایی را در لبه تیغ روایت کند. فیلم به‌درستی بر شکل‌گیری شخصیت سارو تمرکز می‌کند و از پرت شدن در چاهِ پیداکرده خانواده با پرسش‌ها و سفر شهر به شهر در هند جلوگیری می‌کند. کارگردان توانسته با هماهنگی ظریفی که میان تصاویر شگفت‌انگیز گرگ فریزر و موسیقی بی‌نظیر هئوشکا و داستان اوهالورن برقرار کند حس حسرتِ جدا افتادگی و نوستالژی کودکی را به زیبایی تصویر کند. کرث دیویس با شناخت کامل از گونه فیلم‌های کودک گمشده دارد از تمام کلیشه‌های مرسوم فاصله بگیرد . مخاطب در فیلم شیر به‌مانند قهرمان ماجرا از گذشته سارو باخبر است. گذشته‌ای که ۲۰ سال از طرف او آگاهانه طرد می‌شد و تنها یک اتفاق است که می‌تواند او را به خانه روستایی و خاطره بازی‌های کودکی‌اش پرت کند. تماشای شیر شاید نتواند ازنظر فرمی حس متفاوتی در علاقه‌مندان جدی سینما ایجاد کند اما می‌تواند با جزئیات ذکرشده با یک داستان‌پردازی خوب و کارگردانی استاندارد مخاطب را تا انتها به دنبال خود بکشاند.

خلاصه

سارو (سانی پاوار) به دنبال برادر خود گودو (ابیشک بهارات) می‌رود تا کاری بیابند، آن‌ها در یک ایستگاه قطار از هم جدا مي شوند. سارو در ایستگاه منتظر بازگشت برادرش می‌ماند اما گودو باز نمی‌گردد. او سوار یک قطار می‌شود، در قطار خوابش می‌برد چشم‌هایش را که باز می‌کند می‌بیند قطار راه افتاده است. چند روز بعد در ایستگاه کلکته از قطار پیاده می‌شود. مردم کلکته بنگالی حرف می‌زنند و سارو زبان آن‌ها را متوجه نمی‌شود. سارو در صف بلیت می‌ایستد تا یک بلیت برای برگشت به خانه بگیرد اما موفق نمی‌شود زیرا مسئول باجه اسم روستایشان را تشخیص نمی‌دهد که سارو آن را «Ganestalay» می‌گوید. در ايستگاه قطار او به همراه چند بچه کنار هم هستند اما چند فرد بزرگسال مزاحمشان می‌شود و او مجبور مي شود فرار كند...
8.1

خیلی خوب

ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.فیلدهایی که باید پر شوند با علامت * نشانگذاری شده‌اند.

شما می‌توانید از این تگ‌های HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>

*

ورود

پسورد را فراموش کرده‌ام

ورود

ثبت نام