جهانگیر شرقی

تبرک

آفتاب بالا آمده و نیامده، پشتِ پلکِ چشم‌هایم خارش گرفته بود. صدای خواندن‌های خروس هم مزید بر علت شده بود که خوابم را برهم زند. یک پلک را به زور و تمنا باز کردم و بستم و مگسی که بر آن لمیده بود را پراندم و خارش برطرف شد. چند ثانیه‌ای در خلأ گذراندم و می‌خواستم دوباره بخوابم. چشم‌ها را بیهوده در گِردخانه‌ی حَدقه برهم فشار می‌دادم بلکه خوابم ببرد، اما افاقه نکرد. کِش و قوسی به بدنم دادم و دست‌ها را ا...

متاستاز

به سختی و خیلی سنگین حرکت می‌کردم. کنار دستی‌هامو با قدرت فشار می‌دادم که بتونم روبه‌جلو حرکت کنم. احساس خفگی می‌کردم. تُند و تُند سر و گردنم را این‌ور اون‌ور می‌گردوندم و حیرت‌زده دیگران را نگاه می‌کردم. بقیه با بی‌حسی و بسیار سرد و زننده نگاهم می‌کردند. احساس شرم می‌کردم، اما دست خودم نبود انگار، مجبور بودم. هرچی تقلا می‌کردم راه باز نمی‌شد. همه سفت چسبیده بودند به‌هم. کم‌کم داشتم دچار ترس و ترد...

نوروز شدن

عارفان در دمی دو عید کنند / عنکبوتان مگس قدید کنند چه کسی بهتر از مولانا می‌توانست این‌گونه عید را توصیف کند؟ عنکبوتی برای خود تار تنیده است و در طول ایام مگس‌هایی به انتهای تارش آویخته می‌شوند و در دام گرفتار می‌شوند. می‌میرند و روی هم تلنبار می‌شوند. به این اتفاق می‌گویند “قدید کردن”. آیا همه‌ی ما در حال قدید کردن انبوه اطلاعات و اتفاقات و تجربیات و تفکرات در زندگی خود نیستیم؟ عید چه...

ورود

پسورد را فراموش کرده‌ام

ورود

ثبت نام