بلوغ‌های ناتمام

در فیلم کانون زناشویی به سراغ آنتوان در برهه جدیدی از زندگی‌ش می‌رویم. او با نامزد بی‌نقصش زندگی مشترک را شروع کرده برخلاف کریستین که همه جا خود را مادمازل معرفی می‌کند و تشکیل خانواده برایش بسیار جدی‌ست، درگیر جزئیات بی‌اهمیتی مانند آزمایش بر روی عوض کردن رنگ گل‌هاست. این بلاتکلیفی و نپذیرفتن نقش‌ها در زندگی وقتی نمود زیادی پیدا می‌کند که آنها صاحب یک بچه می‌شوند. اولین باری که کریستین را بعد از به دنیا آمدن فرزندشان می‌بینیم دیگر به آن مهربانی و آرامش سابق نیست. او دیگر حوصله هیچ‌کس، حتی آنتوان را ندارد. آنتوان نیز که هیچ‌گاه گرمای وجود پدر و مادر را نچشیده نمی‌داند با فرزندش چه باید بکند. آنها حتی روی اسم فرزندشان نیز توافق ندارند و هرکدام با اسم موردعلاقه‌ش او را صدا می‌زند. گاهی بنظر می‌رسد آن دو به بلوغ پدر مادر نشدن نرسیدند و صحنه‌ای از فیلم می‌بینیم که با غذای بچه یکدیگر را سیر می‌کنند، گویی آنها نیز به اندازه همان کودک نیاز دارند به رشد یکدیگر کمک کنند.
آنتوان اما مثل همیشه از زیر بار مسئولیت‌هایش فرار می‌کند. وقتی پدر می‌شود، برای گریز از این وضعیت ناگریز به دنبال دنیایی جدید می‌گردد. او این جهان متفاوت را در وجود زنی ژاپنی جستجو می‌کند اما پس از مدتی درمی‌یابد وقت گذراندن با او کسالت‌بارترین کار دنیاست. آنتوانی که هیچ‌گاه حوصله‌ش سرنمی‌رود و حتی دوست دارد هرروز ۳۰ ساعت وقت داشته باشد، در دنیای جدیدش هر ثانیه بسان عمری می‌گذرد. شاید اون نیز مانند آقای تابار احتیاج دارد نزد کارآگاهی برود و از او بپرسد بالاخره جای من در این زندگی کجاست؟

ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.فیلدهایی که باید پر شوند با علامت * نشانگذاری شده‌اند.

شما می‌توانید از این تگ‌های HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>

*

ورود

پسورد را فراموش کرده‌ام

ورود

ثبت نام