گزارش یک مرگ

معرفی کتاب: گزارش یک مرگ، نوشته گابریل گارسیا مارکز، ترجمه لیلی گلستان، نشر مرکز، چاپ سوم، ویرایش دوم، ۹۶ صفحه

 

«گزارش یک مرگ» روایت عجیبی است از روز آخر زندگی جوانی به نام سانتیاگو ناصر که همه اهالی ده به وضوح می‌دانند قرار است کشته شود، جز خودش: «… هرگز مرگ، اینچنین خود را از پیش اعلام نکرده بود.»

خلاصه داستان: در روستایی کوچک نزدیک دریای کاراییب کلمبیا «بایاردو سان رومان» ثروتمندی تازه‌وارد٬ با «آنخلا ویکاریو» ازدواج می‌کند. پس‌از جشنی مجلل٬ تازه‌عروس و داماد به خانه جدیدشان می‌روند، اما شب زفاف بایاردو متوجه می‌شود که نوعروس او «آنخلا» باکره نیست، پس عروس را به خانه پدرش پس می‌فرستد و جریان را به اطلاع آنها می‌رساند. آنخلا، گناهکار را جوانی به نام «سانتیاگو ناصر» معرفی می‌کند.

برادرهای آنخلا «پدرو» و «پابلو» آماده دفاع از آبروی خانواده می‌شوند. آن‌ها به اکثر اهالی روستا اعلام می‌کنند که بطور یقین سانتیاگو را خواهند کشت، ولی هیچکس اقدام موثری برای جلوگیری ازکشتن سانتیاگو انجام نمی‌دهد، چون بسیاری از روستاییان حرفهای برادران ویکاریو را جدی نمی‌گیرند، عده‌ای هم خیال می‌کنند که سانتیاگو از موضوع مطلع است. به هر حال دو برادر به سمت خانه سانتیاگو می‌روند و او را در کنار در ورودی خانه خودش با چاقو به قتل می‌رسانند.

مارکز در همان خط اول کتاب، آخر داستان را برای خواننده روشن می‌کند و خواننده تا انتها داستان را دنبال می‌کند که ببیند چگونه حوادث دست به دست هم می‌دهند تا حادثه رخ دهد:

«سانتیاگو ناصر، روزی که قرار بود کشته شود، ساعت پنج و نیم صبح از خواب بیدار شد تا به استقبال کشتی اسقف برود…»

داستان بیست و هفت سال بعد از وقوع، از زبان دوست سانتیاگو ناصر که برای مرور واقعه به دهکده برگشته، روایت می‌شود. نویسنده مانند بالونی دور و بر اهالی روستا می‌چرخد و از زبان هرکدام بخشی از حوادث روز کشته شدن سانتیاگو را مانند پازلی روایت می‌کند.

رفت و برگشت‌های داستان بین زمان روایت و زمان وقوع حادثه، به خوبی بیان شده و خواننده را درگیر ماجرا می‌کند؛ خرده‌روایت‌های دلنشینی هم در داستان هست که به گیرایی کار کمک کرده. هدف نویسنده از نقل داستان ارائه گزارش‌گونه‌ای از یک قتل ناموسی است که در زمان خودش برای عوام قابل درک و احترام بوده، اما نویسنده خود را از هرنوع قضاوتی دور نگهداشته است.

روایت به نوعی دست تقدیر را در ماجرا نشان می‌دهد، تقدیری که مانع از زود مطلع شدن یا حتی جلوگیری دیگران از این قتل می‌شود. همه اهالی روستا از انتظار برادران ویکاریو برای مقتول مطلعند، آنها عمداً از قصدشان با همه حرف می‌زنند تا شاید کسی مانعشان شود یا به سانتیاگو ناصر هشدار بدهد، اما این اتفاق نمی‌افتد. سرنوشت محتوم سانتیاگو ناصر تغییر نمی‌کند؛ تا جایی که حتی مادر سانتیاگو ناخواسته لحظه آخر در خانه را به روی تنها پسرش می‌بندد تا قتل صورت بگیرد.

آخر داستان، ذهن خواننده درگیر گناهکاری یا بی‌گناهی سانتیاگو ناصر باقی می‌ماند، هیچ دلیل قطعی‌ای از گناهکاری در بین نیست، حتی دلایل زیادی بر بی‌گناهی او حکایت دارند. عامل کشش در این داستان آنقدر بالاست که خواننده کتاب را تمام نکرده زمین نمی‌گذارد.

ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.فیلدهایی که باید پر شوند با علامت * نشانگذاری شده‌اند.

شما می‌توانید از این تگ‌های HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>

*

ورود

پسورد را فراموش کرده‌ام

ورود

ثبت نام