آن فیل‌ها | نگاهی به انیمیشن فیلشاه

 

فیلشاه روایتگر داستانی مبتنی بر قصه‌ای شناخته شده «لشکرکشی ابرهه به مکه» است. آن‌چه این کار را شایسته‌ی توجه کرده، ساخت داستانی مستقل برای این قصه و پرداخت زمینه‌ای برای این ماجراست. با خلق خط داستانی‌ای با محوریت شخصیتی به نام شادفیل ما شاهد شکل‌گیری هویت و داستان زندگی فیل‌های لشکر ابرهه هستیم.

داستان از تولد شادفیل آغاز می‌شود. جایی که در آن با تفاوت‌های جسمانی شادفیل با دیگر فیل‌ها و روابط خانوادگی‌اش، تعامل‌هایش با اعضای قبیله و ضعف‌ها و قوت‌هایش آشنا می‌شویم. البته که این‌ها آن‌قدر باشتاب شکل می‌گیرند که به مخاطب مجال کنجکاوی یا همراهی مناسب با شخصیت را نمی‌دهند. مثلا در بیان ضعف شادفیل و باخت‌های مداومش در مسابقات می‌شد از آن پرش زمانی از کودکی به بزرگسالی به توالی بهره گرفت طوری که شادفیل کوچک در هر یک از مراحل مسابقه در سنین مختلف نشان داده بشود که هربار به دلیلی-شاید همان دل‌رحمی‌ و محبتش نسبت به دیگران- می‌بازد. در این صورت نه تنها رشد او، بلکه ویژگی‌های رفتاری‌اش به‌مرور پرداخته می‌شد و بعد مخاطب می‌توانست در لحظه‌ی ناراحتی او پای مجسمه‌ی عاج‌ها، اندوهش از باخت‌های همیشگی را عمیق‌تر درک کند. این شروع عجولانه باعث می‌شود که هم‌ذات‌پنداری در مراحل بعدی مختل شود یا کم‌رنگ باشد.

شادفیل نه مشخصه‌ی خاصی دارد که مخاطب را اسیر خود کند و نه دست و پا چلفتی بودنش بدل به ویژگی‌ای کارآمد می شود که دست به کاری جذاب بزند. ضعفش بیشتر دست‌آویزی است برای پیش بردن مکانیکی داستان. همان‌طور که بیش‌تر سکانس‌ها به‌خاطر انتقال اطلاعات و پیش‌برد داستان آماده شده‌اند و وجه شخصیت‌پردازی و فضاسازی و تعلیق درشان نادیده گرفته شده است. شکل‌گیری روابط بین شخصیت‌ها هم بیش‌تر از آن که حسی باشند، متکی بر کابردند و مصنوعی. به همین خاطر وقتی که جلوتر این روابط گسسته می‌شوند، کاملا بی مقدمه‌اند و سطحی و حس مخاطب را آن‌طور که باید، درگیر نمی‌کنند. مثلا در میانه وقتی که شادفیل نجات دادن دیگران را رها می‌کند و به نجات دادن خودش بها می‌دهد و روند تبدیل شدن از یک فیل ضعیف به یک فیل قوی(فیلشاه) را طی می‌کند، چرا ما نمی‌بینیم که این تحسین‌ها چطور بر ذهنیت او تاثیر می‌گذارند. چطور باعث می‌شوند که خانواده و دوستانش را از یاد ببرد یا چطور او را رام شاه می‌کنند. صرفا با برنده شدن در مسابقات و گرفتن غذا و رسیدگی این تغییرات باید در ذهن مخاطب شکل بگیرند؟ البته که در یکی از خواب‌ها چنین چیزی خیلی کوتاه نمایشی می‌شود اما کافی نیست.

یا در جایی دیگر مثل صحنه‌ی قهر کردن عجولانه‌ی مریم با شادفیل وقتی که نجاتش نمی‌دهد. رنجیدگی و تغییرات شادفیل باید حداقل در دو، سه صحنه قبل‌تر به مرور به مخاطب ارائه داده می‌شد تا این صحنه تاثیرگذار باشد. صحنه‌ی بعدی شبیه به این که حتی مهم‌تر از آن‌های دیگر به نظر می‌آید، صحنه‌ی تقابل شتر و شادفیل است. هنوز گفتگو و تعاملی بین این دو شکل نگرفته، هنوز حس شادفیل در این ملاقات جاری نشده که با گفتن یک جمله باید شادفیل را به فکر بیاندازد که کیست و به یادش بیاورد که هویتش را فراموش کرده.

عدم پرداختن به این چرایی‌ها در صحنه‌ی فلش‌بک مربوط به گذشته‌ی مریم به اوج خود می‌رسد. مرد بی‌آن که از مریم بپرسد که او کیست و چرا می‌خواهد چنین چیزی را بداند، همه‌چیز را برای او می‌گوید و سپس یادش می‌افتد که از او بپرسد که کیست. این صحنه هیچ کاربردی جز دادن اطلاعات صرف آن هم به صورت کاملا مستقیم ندارد.

از طرفی در عطف دوم جایی که شادفیل باید مهم‌ترین انتخابش را بکند، هیچ تنشی حس نمی‌شود. این انتخاب برای شادفیل هیچ تبعاتی نخواهد داشت زیرا او در جبهه‌ی مثب داستان قرار دارد. همین حس امنیت خاطر و به دردسر نیفتادن قهرمان بابت جدایی‌اش از لشکر، منجر به عدم نگرانی مخاطب درباره‌ی شخصیت می‌شود که کم‌ترین حد هم‌ذات پنداری را به همراه دارد. به‌قطع این ماجرا پایانی خوش دارد و هیچ‌چیزی هیچ‌کسی را تهدید نمی‌کند.

همه‌ی این‌ها زیبایی جزئیات کار، شخصیت‌های فرعی جذاب و بامزه و برهم افتادگی خط سیر ماجرای اصلی و ماجراهای فرعی را تحت تاثیر قرار داده و از جذابیت اثر می‌کاهند.

ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.فیلدهایی که باید پر شوند با علامت * نشانگذاری شده‌اند.

شما می‌توانید از این تگ‌های HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>

*

ورود

پسورد را فراموش کرده‌ام

ورود

ثبت نام