جنگ با مردم چه میکند؟ این تنها بخشی از تبعات این فاجعه است که میتوانیم ببینیم. بخشی کوچکی که گاه تحمل تماشایش را از دست میدهیم. مستند اجتماعی عمار عزیز به با محوریت پیرمردی پاکستانی در اردوگاهی میپردازد که ساکنین آن به تبع حضور داعش و طالبان در سرزمینشان ناچار به ترک باعجله و شبانهی آن و اسکان در اینجاشدهاند. چادرهایی که نماد یونیسف بر روی آنها قابل مشاهده است. فیلم به گذران زندگی تکراری پیرمرد همراه با فرزند و نوههایش در این فضای محدود میپردازد. بخشی از تعلیقی که در کار حضور دارد، بهخاطر این است که از همان ابتدا همه چیز به ما گفته نمیشود. ما نمیدانیم آنها که هستند، این اردوگاه در کجاست و چرا ناچارند درش بمانند. بخش دیگر این است که در انتها چه خواهد شد. پیرمرد بهمرور همه چیز را برایمان میگوید و در خلال صحبتهای او، ما نقاط دیگر اردوگاه را نیز میبینیم. او معلم بوده و حالا گهگاهی در شعرخوانیهای اردوگاه شرکت میکند و اشعارش را میخواند. اشعاری که محتوایش بازگوکنندهی دردی است که از این حجم ظلم و کشتار و دلتنگی برای بازگشت میکشد. روزی نیست که او به برگشتن فکر نکند و از روزهای گذشته در خانه برای نوههایش نگوید. بچهها دورش جمع میشوند تا از جشنها و شادیهای دور بشنوند. چیزی که تجربه نکردهاند و معلوم هم نیست که بکنند یا نه. ضرباهنگ آهستهی کار درک این زندگی عذابآور را ممکن میسازد تا حدی که از حوصله خارج میشود. آن چه که در ذهن مخاطب درگیری ایجاد میکند این است که بالاخره پیرمرد میتواند دیگران را راضی کند که ترس از مرگ را کنار بگذارند و بازگردد یا خود تنها بازخواهد گشت و آیا زنده خواهد ماند یا این که مرگ در همین اردوگاه به سراغش خواهد آمد و بازگشت تبدیل به یک رویا میشود؛ رویای پیرمردی شاعر و اسیر.
لینک کوتاه این مطلب:
ورود